از خانوم فاف به آقاى جن دوست:
آقا من خیلی به این مسائل علاقه ندارم...
اطلاعات مفیدتو برا خودت نگه دار...
آدمای اطلاعاتِ جنى دار نیان پیج من...
مرسی ... اه
...
این آقا جن دوست بِداره ول کن ما نیس!!!!😨😨😨😨
- ۵ نظر
- ۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۲:۵۲
از خانوم فاف به آقاى جن دوست:
آقا من خیلی به این مسائل علاقه ندارم...
اطلاعات مفیدتو برا خودت نگه دار...
آدمای اطلاعاتِ جنى دار نیان پیج من...
مرسی ... اه
...
این آقا جن دوست بِداره ول کن ما نیس!!!!😨😨😨😨
یه سکانس از یه سریال رو برام تعریف می کنه.میگه باید با تو اینجوری رفتار کرد.
میگم اصن یادم نیست یه همچین صحنه ای رو که تعریف کردی.
می پریم تو حرف هم و همزمان: میگم باید زنگ بزنم آی فیلم بگم پخشش کنن. میگه به نظرم خیلی زشته که یادت نیست!! باید درخواست بدی دوباره پخشش کنن.
حرف عوض میشه...
یهو میگه برات یه شعر گفتم که زنگ زدی آی فیلم براشون بخونی!
خیلی جدی میگه:
آی فیلم چقد قشنگه
با ماهواره می جنگه
آقای همسایه ی واحد دو... پاشو قطع کردن چند روز پیش.
حالا بقیه ی همسایه ها می خان یه گوسفند قربونی کنن.
فکر کنم یکم ترسیدن!!!
یادم نمیاد رفته باشم مشهد و دعا کرده باشم که برم کربلا.
تعارفی یه چیزایی می گفتم ها... ولی از ته دلم دعا نمی کردم.
اونم انقد که از همه می شنیدم ما کربلا مونو از امام رضا گرفتیم، موقع دعا می گفتم اگه شد یه کربلا هم برم.
فکر می کردم اینجایی که هستم بهترین جای دنیاست و حالم بهترین حاله. واقعن هم همینجوری بود برای من.
می رسیدم تهران یادم می افتاد که من خیلی دوست دارم برم کربلا... بعد می شستم یه گوشه و زار می زدم که می خام برم کربلا.
شب اول که رسیدم کربلا، گریه می کردم و می گفتم من امام رضا رو می خام.
.
.
.
مشهد لازمم...
امروز رفت اون دنیا... بعد از حدود یک سال زندگی نباتی!
خدایش بیامرزد.
خدا عاقبت مارو بخیر کنه.
سنی هم نداشت.
:|
قدیما چقد چرت و پرت به فکرم می رسید که بنویسم...
الان دیگه همونا هم نمیان که بنویسمشون....
پیشرفت که نکردم هیچی، درجا هم نزدم حتا
:|
وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ
از صبر و نماز یاری جوئید (و با استقامت و کنترل هوسهای درونی و توجه به پروردگار نیرو بگیرید) و این کار جز برای خاشعان گران است.
جزء یک... سوره ی بقره... آیه ی 45
+ امروز چنان دردی اومد سراغم که مث مار گزیده ها به خودم می پیچیدم.
البته تا حالا مارگزیده ها رو ندیدم که چجوری به خودشون می پیچن... ولی من اشکم در اومد.
وقتی آروم گرفتم، فقط شکر می کردم.
این قسم دردها، شدیدترین نوعش هم آدمو نمی کشه. ولی قطعن جون آدمو به لبش می رسونه. یادش میفتم نفسم بند میاد.😢
خدا به همه ی مریضا اول صبر و تحمل بده... بعد شفا.
+من باید بشینم هزار جور حساب و کتاب کنم که اگه فلان چیزو نخرم... اگه فلان جا نرم... اگه فلان قدر صرفه جویی کنم، در فلان زمان می تونم فلان چیزی رو که مدت ها پیش می خاستم، بخرم.
بعد یهو یکی بیاد زارت 3 میلیارد بده، چار تا خط خطی که از سهراب سپهری مونده بخره. اسم خودش رو هم بذاره هنر شناس و قدر هنر بدون. 😞
به خود سهراب بدبخت هم که چیزی نمی رسه... اون پیچاره هم معلوم نیست وقتی زنده بوده چقد دو دوتا چارتا کرده... والاع
:|
+ باید یه تدبیری بیندیشیم که تو این چند روزه یه مقدار آب ذخیره کنیم برای ماه رمضون. من از الان تشنمه.😨
برنامه ی امسالم برای افطار تا سحر هم خوردن هندوانه س. از سحر تا افطار هم فقط می خابم.😎