روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

مطلب شماره ی 18

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۷ ق.ظ

قدیما چقد چرت و پرت به فکرم می رسید که بنویسم... 

الان دیگه همونا هم نمیان که بنویسمشون....

پیشرفت که نکردم هیچی، درجا هم نزدم حتا

:|

  • ۹۵/۰۳/۲۲
  • خانوم فاف

نظرات  (۶)

کلاس سراغ دارم!معرفی کنم بهت!؟😂😉😈
پاسخ:
معرفى (به کسر میم) کن!
نزدیکه حالا؟😎
این از برکات ماه مبارکه شاید.البته نحوه ی عنوان نویسیتون آفت شدیدی پیدا کرده.
بعد آدم باید بیدار باشه تا بفکر برسه شما که همه ش خوابین گویا!
اون قدیما هم منو برد تو فضای دهه ی بیست شمسی!
+اونور یکی نوشته "رمضان"!احتمالا گوشیتون دست بچه های فامیل اُفتیدِ.
++🐔 اینو تازه پیدا کردم.
پاسخ:
قبل از هر جوابی باید بگم حسود هرگز نیاسود😂😂توانایی شو دارم زیاد می خابم... خیلی هم خوبه😈
منظورم از اون قدیما دو ، سه سال پیشا بود... یه وقتی روزی 3 تا پست در می کردم.
الان یه ساله که خیلییییی سخت می نویسم.... حتا همون چرت و پرتای قدییییییم.
بعدشم من تو روز نهایت 9 ساعت می خابم. 
دهه ی بیست دقیقن کجا بودی؟چند سالته مگه؟😎😨
+اونورو کلن بی خیال...
++شُما بایَد اَز ایٖن گوشى هابِخَرى که راحَت اَز جیٖب دَر میاد... ایرانىٖ! ایرانىٖ بِخَر😛
👔⌚👓👠💼💳📚📙📖📰🎁🎀💭✒🐑🐏🐓🐰🐔🐦🐥🐤🐣

دهه ت گذشته مربی!
(بخشی از دیالوگ بین سلحشور و حاج کاظم)
همینطوری حال کردم صحبت قدیما و تواناییاتون شد عرض کرده باشم.
:)))))))
پاسخ:
کلن وقتی میام میبینم کامنت گذاشتی خوشحال میشم.
معمولن بامزه ن کامنتات.
:))))
واقعا!قدیمی فقط دنبال فرصت بودیم بیایم بشینیم بنویسیم!اصن این انگشتا و این دمکه های کیبورد به هم خو کرده بودن!انگار به هم که برخورد میکردن یهو نوشتن از خودشون در میکردن!
الان من همش فکر میکنم!هی فکر میکنم!هی فکر میکنم
گاهی فکر میکنم که الان فکرام از فکردونیشون میزنن بیرون!!!! از بس ازدهام فکر هست!
فکرشو بکن فاطمه! فکردونی زایمان فکر میکرد!!!!!
:)))))))))))
ایمان بیار که یه چیم هست!

پاسخ:
منم فقط فکر می کنم...اولا می خاستم همون فکرا رو بنویسم... بعد با خودم می گفتم که چی بشه؟ یا فکر می کردم نوشتن بعضی چیزا شاید باعث نگرانی بعضیا بشه. هه! چه فکرا که نمی کنه آدم.
یواش یواش از سرم افتاد.
من الان خیلی وقته که نه می نویسم... نه حرف می زنم... نه گریه می کنم.
:))
من از همون قدیما ایمان داشتم تو خل و چلی😁😁

من کلا آدم با مزه،فان و خوش صحبتی هستم.😏 هرچند نقل من نقل آواز دهل شنیدنه. 
البته با اون "معمولا" مخالفم.درستش"همیشه" س!🤓😎

پاسخ:
البته من می خندم هااا... بس که خوش خنده ام.😁
با همیشه هم مخالفم... پس وقتایی که دلم می خاد از دستت سرمو بکوبم به دیوار چی؟😂😐
آره؟!
:|


پاسخ:
بعله
:))))))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">