روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

مدیر می خوان برای روز معلم کتاب بخرن.

پارسالم همین کارو کردن، یهویی و بی هماهنگی با ما :|

امسالم دقیقن همون برنامه داشت اجرا میشد که من صبح فهمیدم.😎

همکار میگن گل بخریم و مدیر مخالفند. منم کلن حال ندارم خودمو وسط مخالفتا بندازم. فقط اگه لازم باشه پیشنهادات و انتقاداتو منتقل می کنم.

صبح که داشتم با مدیر تلفنی حرف می زدم. گفتن کتابای پیشنهادی تو بگو.

منم کتابای پیشنهادی مو فرستادم. با این پیش فرض که حداقل اگر برا سایر اساتید پیشنهادم قبول نشد، اگر خواستن برای منم کتاب بخرن، شاید برای من از لیست خودم انتخاب کنن. کلن تیری در تاریکی رها کردم رفت.

...

وقتی داشتم از لیستم، کتابایی که فکر می کردم مناسبند رو انتخاب می کردم، رسیدم به کتاب "نقاشی قهوه خانه ای".

تو گوگل سرچ کردم ببینم قیمتش چنده و برا مدیر بفرستم که دیدم 97 هزار تومن ناقابله. کلن از پیشنهاد دادنش پشیمون شدم.

برا این یکی باید گلریزون بگیرم تا بتونم بخرمش😐

...

از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون سه تا از کتابایی که فرستادمو مطمئنم مدیر باهاشون مخالفه، ولی فقط به نیت این که شاید برام بخرن فرستادم😆

اینا:

من در رقه بودم خاطرات محمد الفاهم عضو جدا شده داعش

به من گفتند تنها بیا (پشت خطوط داعش)

با رمان شیفتگی ها از خابیر ماریاس

  • خانوم فاف

. پنج شنبه که با زهرا ولیعصر پیمایی کردیم و یک بند حرف زدیم، از منطقه ی پارک وی تا میدان ولیعصر تا دلتون بخواد موش دیدیم و در مورد موشا و زیاد شدن شون نظریه دادیم.

. تو پارک ملت هم یه خانوم پیر و با کلاس و پولداری رفت چندتا گربه رو جمع کرد، بهشون سوسیس داد.

. سمت تئاتر شهر به پایین، منیریه و مولوی و اون طرفا موش ندیدیم راستش. شایدم بوده و از چشم ما دور مونده.

همون جا به زهرا گفتم جالبه که بالا شهر انقد موش هست و اینجا موشی رویت نمیشه و اونم منو تایید کرد.

. برگشتنی پیام سمیه رو دیدم و نزدیک خونه که رسیدم بهش زنگ زدم که برم پیشش.

ماجرا موشا رو براش تعریف کردم و گفت چند روز پیش تو رادیو شنیده یه آقایی گفته وقتی آدما چرخه ی طبیعت رو بهم میزنن، موش هم زیاد میشه! اگه گربه گرسنه نباشه نمیره موش بگیره.

اینجا بود که فهمیدم چرا بالاشهر موش داره و پایین شهر نداره. اگرم داره تعدادش خیلی کمتره!

. چند وقته محل ما گربه هاش کم شدن و سگاش بسی زیاد!!!

از سمیه پرسیدم گربه رو سگ می خوره! سگه رو کی می خوره؟! که گفت نمی دونه و به نتیجه ی خاصی نرسیدیم.


نتیجه ی اخلاقی: انقد تو همه چی دخالت نکنیم. 


  • ۳ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۷
  • خانوم فاف
به حرفای دیروزمون با زهرا فکر می کنم...
به دغدغه ها و آرزوهامون، به شلوغی ذهن و توقع بالامون، به موانع پیش رومون...
به اینکه هیچ وقت فکر نمی کردم تو شبای ماه رمضون ارک دختری رو پیدا کنم که انقدر شبیه خودم باشه.
کارای عقب افتاده مو انجام میدم و همزمان میرم سراغ کتابخونه.
فکر می کنم کدوم کتابو خودم بخونم؟ کدومش رو این هفته ببرم برای خانم میم؟
فیلسوف بشم چه دردی رو دوا می کنه؟ 
امسال برم نمایشگاه کتاب یا نرم؟
کی برم دنبال درست کردن زانوم؟
برنامه های تابستون موسسه رو چجوری بچینم که به کارای خودمم برسم؟
برای ماه رمضون ساعت خوابمو چجوری تنظیم کنم که هم به موسسه برسم، هم به کارای خودم، هم به شب نشینی های ارک و هم از پا نیفتم مثل پارسال؟
یادم باشه برا ماه رمضون فلان قرص ویتامینو بخرم.
دو دوتا چارتا می کنم که با این وضع دلار می تونم وسایل نقاشی رو بخرم و تابستون برم کلاس؟
فکر می کنم حالا که یه ساله بی کارگاه شدیم، یه تخته پیشکار بخرم و گوشه ی اتاق یه ملحفه بندازم و تابلوهامو یواش یواش کامل کنم. 
به این که می تونم تابستون جایی رو پیدا کنم که معرق رو به بچه ها یاد بدم؟
...
مامان امروز یکم حال نداره و تو آشپزخونه مشغول آشپزیه.
وسط فکر کردن برای فیلسوف شدن و بهتر نوشتن فکرام و استاد معرق شدن و تمرین عربی کردن و شروع نقاشی و کتابخونی و ...، فکر می کنم برم ببینم کاری داره براش انجام بدم؟
میرم آشپزخونه و می پرسم کاری هست که براش انجام بدم؟
میگه برو به گل ها آب بده.
به همین سادگی...
  • ۵ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۲
  • خانوم فاف