روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

۱ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

بچه ها میگن محل کارمون شنود داره...

جدا از اینکه هیچ جای این حرف به نظرم منطقی نیست ولی این روزا عجیب ترسیدم...

از شنود نه...

ولی ترسیدم از حرفی که نباید می زدم و زدم.

دلی که نباید می شکوندم و شکوندم

کاری که باید بهتر انجام می دادم و از سرم سر سری وا کردم

و از خیلی چیزای دیگه

ما آدما می ترسیم از شنود و دوربین مدار بسته...

ولی یادمون میره که خدا می بینه و می شنوه...

 و باز بی پروا حرفی می زنیم که نباید

دلی می شکونیم که نباید...

کاری رو انجام می دیم که نباید...

خدایا به ما رحم کن

 

  • خانوم فاف