روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

چند روز یه بار یه عکس می فرسته برام و تو سوال اول ازم می پرسه: این دختره خوشگله؟
بعد بدون توجه به جواب سوال اولم می پرسه: از من خوشگلتره؟
اوایل سعی داشتم بهش بفمونم قیافه ی آدما دست خودشون نیست و هر کسی یه جوره قیافه ش. بعدشم معیارای  زیبایی برای همه یکی نیست.
ولی الان فهمیدم تو جواب هر دو تا سوالش باید بگم نععععع :|
.
+عنوان: اینکه خودش دیوونه شده مهم نیست... منو داره دیوونه میکنه با این کاراش :/
  • ۹ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۲
  • خانوم فاف

داشتم از خیابون رد می شدم... یه آقایی اون طرف خیابون داشت ماشین پارک می کرد.

تو پیاده روی همون طرف خیابون هم دو تا خانوم واستاده بودن... یکی شون ساکت بود، ولی دومی داشت سر آقاهه که داشت ماشین پارک می کرد، داد می کشید.

من اولش فکر کردم دو تا خانوما با هم هستن...

ولی وقتی دیدم آقاهه از ماشین اومد بیرون و اون خانوم ساکته رفت سمتش و تشکر کرد به خاطر اینکه آقاهه ماشینشو براش پارک، از نوع دوبل کرده... دوزاری کجم افتاد که داستان چیه.

حالا اون طرف خانومه که داد می کشید ول کن نبود که... همینجوری وسط خیابون داشت هوار می کشید سر شوهرش که " ما که داشتیم می رفتیم... اگه ما می رفتیم جا باز میشد، خودش می تونست پارک کنه... تو چرا رفتی براش پارک کردی؟"

همینجوری که داشت تکرار می کرد آقاهه رفت سمت ماشین جلویی و سوارش شد.

بعد خانومه همچنان داشت داد می کشید.......

+ینی اگه لازم باشه سه دور، دور شهر بچرخم با ماشین و آخرش بیام دم خونه مون پارک کنم و پیاده برگردم تا مقصد، این کارو انجام میدم... ولی از کسی نمی خام برام پارک دوبل انجام بده.

++ تازه الان خوب شدم... قدیما آدرس هم نمی پرسیدم از کسی... انقد تو خیابونا پیاده می چرخیدم و اشتباه می رفتم، تا بالاخره نشونی مقصد رو پیدا می کردم. ولی گاهی حضور دوستانی که حوصله ی پیاده روی نداشتن باعث میشد که من مجبور بشم آدرس بپرسم... الان یکم بد عادت شدم.

:)

  • ۸ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۴
  • خانوم فاف


امروز با دوستم رفتم بیرون جهت دور دور و گشت وگذار.

ولی آخرش سر از همین پارک دم خونه در آوردیم.

داشتیم حرف می زدیم.... غر می زدیم... چرندیات می گفتیم که ناگهان یه دختره و پسره اومدن سمت ما.

همزمان نظرمون جلب این دو تا شد.

به جان خودم ما قصد فضولی نداشتیم... ولی اینا اومدن نزدیک ما و شروع کردن به بلند  حرف زدن.

از حرفاشون فهمیدیم که من باب آشنایی بیشتر برای ازدواج اومدن بیرون.

پسره از یه فیلمی داشت حرف می زد.... دختره با تعجب پرسید ماهواره دارین؟

پسره گفت آره... دختره گفت فیلمای ماهواره خوب نیست... همه شون زردن و اینا.

پسره گفت نه بابا... همه شون هم اینجوری نیستن... فیلم خوب هم هست.

دختره گفت بالاخره مورد دارن. پسره گفت هر فیلمی که نمی بینیم. دختره گفت بهترین فیلما هم باز مشکل داره.

پسره گفت ولی خوبه... آدم با این فیلما یاد می گیره احساساتشو... (بقیه شو نشنیدم)

دیگه بحث به اینجا که رسید ما منفجر شدیم از خنده... بلند شدیم رفتیم یه دوری زدیم و یکم دورتر، نشستیم رو یه نیمکت دیگه. ینی آخرش هم ما خجالت کشیدیم رفتیم.

والا.

حالا پسره سه ، چارتا شاخه گل رز خریده بود... دورش هم یه زر ورق پیچیده بود... آورده بود برا دختره.

اگه یه شاخه گل زر بدون هیچ اضافه جاتی میاورد براش، من بیشتر می پسندیدم😁

+خیلی وقت بود پست نذاشته بودم... گفتم ماجرای امروزو براتون تعریف کنم... جنبه ی آموزشی هم که داشت😎

  • ۶ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۳
  • خانوم فاف


.

.


به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

عیدمون مبارک

+کربلایم آرزوست

++ چیذرم که نیست.😕

شعر از سید حمیدرضا برقعی

  • خانوم فاف

وقتی هوا مثل امروز میشه، نمی دونم بگم خوبه یا بد.

هوا خوبه ها... اما آدم دلش می گیره. 

:|

  • خانوم فاف

کارت کنکور ارشد هم امروز رسید و من بازم هیچی نخوندم...

البته تغییر رشته و موجود بودن فقط 6 تا از حدود 50 منبع رشته، تو این درس نخوندن بی تاثیر نبود...

حالا احتمالن جمعه ظهر میرم همه ی تست ها رو می زنم و میام... شاید هم نرم.

قصه از اینجا شروع شد که خانوم عین نشست رو مغز یک عدد من کار کرد که بیا با هم کنکور هنر بدیم و منو برد پیش یکی از اساتید خودش، جهت راهنمایی اینجانب.

استاد مذکور هم ما رو راهنمایی کرد و خودش گفت من یه سری جزوه ی pdf دارم... اینا رو بخونی تضمینی قبولی. بشین تا جزوه ها رو برات بیارم. :)))

منم هر چی نشستم این استاده جزوه ها رو نیاورد.

تقریبن ده روز پیش بود که خانم عین بهم گفت استادش جزوه ها رو داده بالاخره.

البته که اگه همون موقع هم جزوه ها رو میاورد، بازم 5 ماه وقت برای یه رشته ی جدید کم بود. اما این چیزی از بد قولی اوشون کم نمی کنه.

ایشالا سال بعد... البته اگه درس بخونم

:)))))

  • ۷ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۹
  • خانوم فاف
دو روز پیش که تو وبلاگ بعضیا (چرا اینجا منشن نداره خب) دیدم رفتن صفاسیتی و نون و پنیر نوش جان کردن، بر آن شدیم تا ما هم همچین صفاسیتی ای راه بیندازیم و عکس بگیریم و اینجا به نمایش بگذاریم، تا یک وقت خدایی نکرده از قافله عقب نمانیم.
این شد که دیروز زنگ زدیم به دوست که جمع کن بریم کوه، نون و پنیر بخوریم. که دوست مخالفت عرضه داشتند و گفتند الان ساعت 7 است و دیر. بریم همین پاساژ بغل یه دوری بزنیم.
که نتیجه اش شد این مینی پیتزاها😊😊



البته که برنامه ی نون و پنیر همچنان برقراره و تا من یه عکس نذارم ها، دلم آروم نمی گیره😆
  • ۵ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۴
  • خانوم فاف




اگه صورتحساب ها اینجوری بودن، تمام رستوران های شهر به من بدهکار میشدن.🎋

+ این برگه رو تو پاکت کتابی که خریده بودم گذاشته بودن... چقدر خوش ذوقن بعضی از آدما

  • ۵ نظر
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۱
  • خانوم فاف
یکی از ترس هایی که سعی کردم از خودم دور کنم ترس از رانندگی بود.
هفت سال پیش که گواهی نامه گرفتم خیلی شجاع بودم... ولی بعدش کنار آقای پدر نشستن و بعد از اون یه مدت طولانی رانندگی نکردن، منو دچار ترس از رانندگی کرد.
هرزگاهی می شستم پشت فرمون ... ولی زود کم میاوردم.
تا اینکه پارسال عزمم رو جزم کردم رانندگی یاد بگیرم ... بس که با کلی بار و بندیل از این سر شهر رفتم اون سر شهر... اصن لازم داشتم.
الان ماشالا ماشالا یه هفته ای هست که خودم تنها می شینم... فقط مساله ای که خیلی باهاش درگیرم، پارک کردنه.... لامصب چرا انقد سخته آخه؟
اولین بار که بدون فرمون دادن بابام پارک کردم،مجبور شدم دو بار از ماشین پیاده بشم و چک کنم ببینم ماشین عایا صافه یا نه😆 یه ده دیقه ای طول کشید تا ماشینو پارک کردم.... بعد که اومدم بالا مامانم میگه تو که آخرش کج پارک می کنی... چه کاری بود انقد الکی طولش دادی. میگم وایستادی نگاه کردی؟میگه آره دیگه... می خاستم ببینم چی کار می کنی.😐
شدیم سوژه خانواده فعلن... سوژه پسرای همسایه نشیم صلوات😩
اما من این سری اصلن قصد ندارم کم بیارم😊

+امروز خیلی تمیز پارک کردم ... عکس هم گرفتم تازشم😎😎
  • ۷ نظر
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۱۲
  • خانوم فاف

اول سلام 

:)

  • ۶ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۲۶
  • خانوم فاف