روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

بازم می دونی؟!!!

از پست های قبلی مشخصه چقد حال روحم بده.

ولی خب فک می کنم همین قدر ناله کردن کفایت می کنه.

دیگه باید کاسه کوزه ی ناله رو جمع کنم.

  • خانوم فاف

می دونی!!!

من هنوزم میگم کار کارمندی روزانه، کار خانوما نیست. حداقل برای من نیست.

اینکه صبح بری و شب برسی خونه.

خسته و افسرده و نالان.

راستشو بخوای محیط کاری من جزو محیط های کاری خوبه.

ولی بازم خاله زنک بازی هست. نامردی هست. دروغ هست. بی اعتمادی هست...

آدما چه خیری دیدن از این همه دغل کاری؟از این همه بد خواستن برای دیگران؟ و...

چقد از دیشب دلم برای قدیما تنگ شده.

با همه ی سختی های مخصوص خودش.

می دونی!

اون سالا درد داشت... غم داشت... ولی شیرین بود.

ینی یه روزی میاد که یاد این روزا میفتم و میگم درد داشت! غم داشت ولی شیرین بود؟!!!

یه چیز دیگه رو هم می دونی؟!

آدما

یا کار دارن و پول به جاش وقت ندارن و حالشون بده.

یا کار ندارن و پول به جاش تا دلت بخواد وقت ندارن و حالشون بازم بده.

 

 

  • خانوم فاف

 

همه چی از پیامی شروع شد که دیشب از یه دوست گرفتم. داشت از بورس حرف می زد.

وسط حرفاش وسوسه شدم که بعد سه سال برم سراغ پنل کارگزاری بورسم. (واج آرایی سین)

بعد همه ی اون روزا برام زنده شد. 

اون قدیما یه دوستی داشتیم که تو کار بورس بود. یه روز بهم پیام داد که برم حساب کاربری باز کنم تو یکی از شعب کارگزاری فلان.

منم رفتم. اوایل اکانتم درست نمیشد. پیگیری های دوست و توضیحات من که بابام جان من رفتم دنبال کارا، ولی نشد! تا چند ماه ادامه داشت.

بالاخره یه روز تو یه طومار براش همه ی اون چند ماه رو تعریف کردم و بعد اینکه کلی خندید ازم معذرت خواهی کرد که متوجه مشکل کار نشده.

راهنماییم کرد و اکانت من درست شد.

نمی دونم چرا دلم خواست بنویسم اینارو..

حالا خیلی وقته ازش خبری نیست ولی احتمالن الان باید یه بچه ی 3 ساله داشته باشه. البته به گفته ی خودش.

 

 

  • خانوم فاف

دارم به فکر می کنم که چقد اینجا رو دوست دارم، ولی اصلن رغبت نمی کنم بیام اینجا. حس متناقض عجیبیه.

شاید عواقب هر روز صبح تا شب سرکار بودنه.

در نرمال ترین حالت ساعت 7 میرسم خونه و در موارد ویژه هم تا 10 بیرونم.

کی فکرشو می کرد روزگار من بشه این؟

منی که همیشه با این مدل کار کردن مخالف بودم.

....

امسال دیگه از صف وایستادن برا فیلم خبری نیست.

رایگان میرم فیلم می بینم. البته نه همه رو.

تا حالا دو فیلم روز بلوا و درخت گردو رو دیدم.

اولی رو دوست نداشتم. دومی رو دوست داشتم که اگه یکی دوتا نکته رو رعایت می کرد بیشتر دوسش می داشتم.

امشب هم آبادان یازده 60 هستش که نمیرم ببینم.

چرا؟

چون کلاس زبان مجازی ثبت نام کردم. 

نوشتن مشق خیلی براشون مهمه. ولی من دو هفته س به سختی وخت می کنم مشق بنویسم. الانم عقب افتادم از کلاس.

دیگه امشب برم مشق بنویسم و نفس بگیرم برا سانس بعدی.

...

ایمان گفتم خوابتو دیدم ؟

اصن خوابتو دیدم دلم خواست بیام اینجا بنویسم.

....

  • خانوم فاف