روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۵۶
  • خانوم فاف

اون روزای اولی که رفته بودم سرکار، همکارم خیلیییی ریز و نا محسوس شروع کرد به آمار گرفتن.

خب طبیعتن منم خیلییییی ریز و نامحسوس شروع کردم به پیچوندنش :)))

بالاخره یه روز بحثو کشوند به معیارای من برای ازدواج.

منم گفتم کچل نباشه، پیرهنشم نذاره رو شلوارش. :))))))

بعد از این معیارا دیگه هیچی نمی گفت طفلی. فقط چند وقت یه بار نصیحتم می کرد که ازدواج کنم. منم می گفتم داره بهم خوش می گذره. شوهر می خوام چیکار :))))

.

خلاصه گذشت تا همین چند روز پیشا... این خانم همکار یه روز بهم گفت می تونی فلان وقت به جای من بیای؟

می خواستن برن خواستگاری برای خواهرزاده ش.

بعد خواستگاری که همکارمو دیدم یکم از دختره گفت برام. وسط حرفاش هم طاقت نیاورد و گفت که همین کیسو می خواسته بفرسته برای من که هم جلوی سرش مقداری کم مو بود، هم پیرهنشو میذاشت رو شلوارش. :))))) 

عمرن فکر نمی کردم انقد دقیق با بلدوزر از رو بنده خدا رد شدم.

ولی خب خاله ش حقش بود. انقد بدم میاد از اینا که فکر می کنن باید یواشکی آمار آدمو در بیارن و طرفشون هم خره و نمی فهمه.

واللاع.


  • خانوم فاف

دو هفته س موندم بی عینک.

امروز همه انرژی و وقت و حوصله مو جمع کردم رفتم چشم پزشکی، میگن دکتر نیست. یه مدتیه کسالت داره معلوم نیست کی بیاد.

تنها دکتر چشم پزشکی هم هست هم قبولش دارم. هم کارش درسته.

کاش دکترا مخصوصن اون خوباشون کسالت دار نشن.

حالا تا کی باید این بی عینکی رو تحمل کنم من؟

  • خانوم فاف