روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)


.

.


به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

عیدمون مبارک

+کربلایم آرزوست

++ چیذرم که نیست.😕

شعر از سید حمیدرضا برقعی

  • خانوم فاف

وقتی هوا مثل امروز میشه، نمی دونم بگم خوبه یا بد.

هوا خوبه ها... اما آدم دلش می گیره. 

:|

  • خانوم فاف

کارت کنکور ارشد هم امروز رسید و من بازم هیچی نخوندم...

البته تغییر رشته و موجود بودن فقط 6 تا از حدود 50 منبع رشته، تو این درس نخوندن بی تاثیر نبود...

حالا احتمالن جمعه ظهر میرم همه ی تست ها رو می زنم و میام... شاید هم نرم.

قصه از اینجا شروع شد که خانوم عین نشست رو مغز یک عدد من کار کرد که بیا با هم کنکور هنر بدیم و منو برد پیش یکی از اساتید خودش، جهت راهنمایی اینجانب.

استاد مذکور هم ما رو راهنمایی کرد و خودش گفت من یه سری جزوه ی pdf دارم... اینا رو بخونی تضمینی قبولی. بشین تا جزوه ها رو برات بیارم. :)))

منم هر چی نشستم این استاده جزوه ها رو نیاورد.

تقریبن ده روز پیش بود که خانم عین بهم گفت استادش جزوه ها رو داده بالاخره.

البته که اگه همون موقع هم جزوه ها رو میاورد، بازم 5 ماه وقت برای یه رشته ی جدید کم بود. اما این چیزی از بد قولی اوشون کم نمی کنه.

ایشالا سال بعد... البته اگه درس بخونم

:)))))

  • ۷ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۹
  • خانوم فاف
دو روز پیش که تو وبلاگ بعضیا (چرا اینجا منشن نداره خب) دیدم رفتن صفاسیتی و نون و پنیر نوش جان کردن، بر آن شدیم تا ما هم همچین صفاسیتی ای راه بیندازیم و عکس بگیریم و اینجا به نمایش بگذاریم، تا یک وقت خدایی نکرده از قافله عقب نمانیم.
این شد که دیروز زنگ زدیم به دوست که جمع کن بریم کوه، نون و پنیر بخوریم. که دوست مخالفت عرضه داشتند و گفتند الان ساعت 7 است و دیر. بریم همین پاساژ بغل یه دوری بزنیم.
که نتیجه اش شد این مینی پیتزاها😊😊



البته که برنامه ی نون و پنیر همچنان برقراره و تا من یه عکس نذارم ها، دلم آروم نمی گیره😆
  • ۵ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۴
  • خانوم فاف




اگه صورتحساب ها اینجوری بودن، تمام رستوران های شهر به من بدهکار میشدن.🎋

+ این برگه رو تو پاکت کتابی که خریده بودم گذاشته بودن... چقدر خوش ذوقن بعضی از آدما

  • ۵ نظر
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۱
  • خانوم فاف
یکی از ترس هایی که سعی کردم از خودم دور کنم ترس از رانندگی بود.
هفت سال پیش که گواهی نامه گرفتم خیلی شجاع بودم... ولی بعدش کنار آقای پدر نشستن و بعد از اون یه مدت طولانی رانندگی نکردن، منو دچار ترس از رانندگی کرد.
هرزگاهی می شستم پشت فرمون ... ولی زود کم میاوردم.
تا اینکه پارسال عزمم رو جزم کردم رانندگی یاد بگیرم ... بس که با کلی بار و بندیل از این سر شهر رفتم اون سر شهر... اصن لازم داشتم.
الان ماشالا ماشالا یه هفته ای هست که خودم تنها می شینم... فقط مساله ای که خیلی باهاش درگیرم، پارک کردنه.... لامصب چرا انقد سخته آخه؟
اولین بار که بدون فرمون دادن بابام پارک کردم،مجبور شدم دو بار از ماشین پیاده بشم و چک کنم ببینم ماشین عایا صافه یا نه😆 یه ده دیقه ای طول کشید تا ماشینو پارک کردم.... بعد که اومدم بالا مامانم میگه تو که آخرش کج پارک می کنی... چه کاری بود انقد الکی طولش دادی. میگم وایستادی نگاه کردی؟میگه آره دیگه... می خاستم ببینم چی کار می کنی.😐
شدیم سوژه خانواده فعلن... سوژه پسرای همسایه نشیم صلوات😩
اما من این سری اصلن قصد ندارم کم بیارم😊

+امروز خیلی تمیز پارک کردم ... عکس هم گرفتم تازشم😎😎
  • ۷ نظر
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۱۲
  • خانوم فاف

اول سلام 

:)

  • ۶ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۲۶
  • خانوم فاف

 

 

عیدتون مبارک

باباها همون قدر که مخالف ترینن، در عین حال مظلوم و ترین و دوست داشتنی ترین آدمای روی زمینن.

البته که این نظر منه.

روزشون خیلی مبارک باشه ...

  • ۰ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۰
  • خانوم فاف

جمعه سیزده فروردین از کربلا ستون های جاده رو شمردیم به سمت آخرین مقصد سفر.
قبل از نجف رفتیم مسجد سهله. تو مسجد سهله هم، قلب آدم مثل مقاصد قبلی یه جوریه. حتا خیلی بیشتر. :)
من خودم حس خوبی داشتم از اینکه رفتم خونه ی امام زمان(عج). اعمال مسجد سهله رو انجام دادیم و رفتیم نجف.
.
.
.
نجف هم نسبتا تمیز بود، اما نه اندازه ی کربلا. بازرسی ها همون سه تا بود و اتوبوس ها اجازه ی تردد توی شهرو داشتن. شرایط رفت و آمد برای خانوم ها یکم سخت تر بود و خیلی سفارش میشد که حواسمون به پول و گوشی و غیره باشه.
تعداد خود اعراب تو نجف خیلی بیشتر از ایرانی ها بود و یکم برخوردشون با ما بد بود. ینی تو کاظمین و کربلا من اصلن اذیت نشدم ... ولی تو نجف بودن آدمایی که ایرانی ها رو اذیت کنن. به طور کل یکم اعصاب شون ضعیف بود و یه مورد هم دیده شد که خیلی الکی و بی دلیل بچه شو دعوا می کرد :))) هتل نجف به شدت کثیف بود.
اون بالایی ها رو اضافه کنید به مریض بودن خواهرم و حرص خورن من به خاطر مریض شدنش و چند مورد دیگه و چند روز سفر و خستگی... همه ی اینا باعث شده بود که شرایط روحی خوبی نداشته باشم. 
با همه ی این نا آرومی ها فقط کافی بود که وارد حرم امیرالمومنین می شدیم. اصن همه چی از این رو به اون رو میشد... همه آروم بودن... حتا هوای حرم هم بهتر و خنک تر بود از بیرون.
آرامش لحظه ای که توی صحن حرم امیرالمؤمنین روبه روی ایوان طلا نشسته بودم واقعن بی نظیر بود. انشاءالله قسمت همه بشه.
نمی دونم چرا اولین بار که رفتم حرم دلم خواست زیارت حضرت فاطمه رو بخونم :)
 حرم حضرت رو به خاطر میلاد حضرت فاطمه گل آرایی کرده بودن. کلن همه چی خیلی خوب بود ... خیلی.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۵۷
  • خانوم فاف

 

از کاظمین تا کربلا حدود صد و ده کیلومتر راهه، تقریبن تو سی کیلومتری شهر کربلا شهری قرار گرفته به اسم مُسیّب. در کنار شهر مسیب مرقد دو طفلان مسلم قرار گرفته و معمولن کاروان ها توقف کوتاهی تو این شهر دارن.

خرمای مسیب هم خیلی معروفه و از سوغاتی های کشور عراق یکی ش همین خرمای مسیبه.

.

.

ظهر سه شنبه به شهر کربلا رسیدیم. اینجا هم اتوبوس ها اجازه ی تردد داخل شهر رو نداشتن.

هر چقدر کاظمین حس غربت نداره، تو کربلا همش حس غریبی میاد سراغ آدم. اون حالِ خوب هستش ها، ولی یه جوریه... آدم منتظر اتفاقای بده. شاید تو کربلا آدما مضطر میشن.

هتل ما سمت حرم حضرت عباس بود.

برای نماز ظهر به حرم نرسیدیم ... بعد از ظهر، بعد از یکم استراحت راهی حرم حضرت عباس شدیم... خیابون ها و بازارهای مسیر به مراتب تمیز تر از شهر کاظمین بود و تعداد زیادی سطل زباله در فاصله ی کم از هم، کنار خیابون میشد دید.

انقد تمیز بود که خواهر کوچیکه در حرکتی اعتراضی به آقای پدر گفت: "مگه نگفتی بغداد چون پایتخته، تمیزتره؟"

و طفلی آقای پدر مونده بودن همینجوری :))) بعدش گفتن که کلن خیلی همه چی تو این چند سال بهتر شده... تو همین چند ماهه هم (از اربعین تا همین سفر ما) خیلی فرق کرده. اینجا هم از هتل تا حرم سه تا بازرسی بود.

:)

. 😉(حرم حضرت عباس از طرف هتل ما و خیابون های اطرافش (خلیج عربی

.

حرم حضرت عباس خیلی قدیمی و فرسوده بود و طبق شنیده ها فهمیدم که اون آقایی که مسوول حرمه با ایرانی ها رابطه ی خوبی نداره و معمولن پیشنهادات بازسازی حرم رو از جانب ایرانی ها رد می کنه. خودشون هم کاری از دستشون بر نمیاد.

متاسفانه ضریح حضرت عباس رو به خاطر نصب ضریح جدید بسته بودن و یه ضریح مجازی که داخلش هم دیده نمیشد دور تا دور محل نصب ضریح جدید گذاشته بودن.

فقط یک سمت از همون ضریح مجازی هم مخصوص خانوم ها بود و بسیار بسیار شلوغ.

.

.ضریح مجازی ... عکس از خیابونه، برای همین کیفیتش کمه :)

.

تو حرم حضرت اباالفضل زیاد کاروان های ایرانی رو میشد دید که روضه می خونن.

ما هم که همون طور که قبلن گفتم، خودمون تنها می رفتیم...چون کاروان ما یکم تنبل بود و از این برنامه ها نداشت.

.

.

.

راستش دل تو دلم نبود که برم سمت حرم امام حسین. بالاخره انتظار به سر رسید. از دری که به سمت بین الحرمین بود، رفتیم بیرون و چشمم افتاد گنبد حضرت، سلام کردم و راه افتادم. قلبم تند تند می زد و نگاهم به گنبد حضرت بود و باهاشون حرف می زدم.

حس اون لحظه غیر قابل وصفه. 

.

 

به حرم امام حسین خیلی بیشتر از حرم حضرت عباس رسیدگی شده. و خب طبیعتاً خیلی هم قشنگ تره. نماز مغرب رو تو حرم امام حسین بودیم و بعد از نماز بود که دلم هوای امام رضا رو کرده بود و انقد غربت اذیتم کرد اونشب که همش می گفتم یا غریب الغربا، من می خام بیام مشهد. :)

آخر شب به همراه پدر جان یه دوری تو شهر کربلا زدیم و من انقد خسته بودم و حالم خوب نبود و خوابم میومد که اصن هیچی نمی فهمیدم از حرفای بابام، فقط راه می رفتم و عکس مینداختم.

اطراف حرم ها و تو بین الحرمین میشد مسافرهایی رو دید که جا ندارن... خوبیه کربلا اینه که به مسافرا پتو میده و اونا می تونن با خیال راحت تا صبح تو خیابون بخابن.

.

.

.

مقام امام زمان

خیمه گاه

تل زینبیه

کف العباس

و مقام امام صادق از مکان های زیارتی کربلاست.

.

تل زینبه

.

.کف العباس... دست چپ

 

یه اتفاقی که تو این سفر خیلی حال منو خوب کرد، این بود که شب جمعه کربلا بودیم.

غروب پنج شنبه بود که آماده شدیم بریم حرم.

تو آسانسور هتل یکی از مسافرا ما رو دید و گفت: "اگه دارید میرید حرم حواستون باشه... خیلی شلوغه... فلانی گفته اصن نمیشه رفت و اینا."

خب طبیعتاً ما هم انتظار یه جمعیت انبوهی رو داشتیم.

ولی تا خود حرم که خیلی شلوغ نبود و راحت میشد تردد کرد. برای نماز هم من بین الحرمین رو انتخاب کردم. (کلن تو این مسافرت فهمیدم که علاقه ای به ضریح و داخل حرم رفتن ندارم و مث مشهد که همش تو صحن ها می چرخم، اینجا هم ترجیح میدادم تو بین الحرمین باشم.)

 

غروب پنج شنبه ... بین الحرمین

شب جمعه برای خود عراقی ها علاوه بر شب زیارتی حضرت، شب تفریح هم هست... خیلی هاشون همراه شون بساط شام میارن و حتا بعد شام میرن پتو می گیرن و همون جا می خابن. :)

بعد نماز صبح زیارت وداع رو خوندم و راه افتادیم به سمت نجف...

 

 از کربلا به سمت نجف

 

+ وقتی زیر گنبد حضرت وایستید و سرتون رو بالا بگیرید،می بینید که دور تا دور گنبد اسم دوازده امام رو نوشته... اولین بار که رفتم سمت ظریح،خیلی اتفاقی سرمو بالا گرفتم و اسم امام رضا رو دیدم. :)

++ دو هفته ی پیش، این موقع کربلا بودم.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۵۸
  • خانوم فاف