روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

یادم نمیاد رفته باشم مشهد و دعا کرده باشم که برم کربلا.

تعارفی یه چیزایی می گفتم ها... ولی از ته دلم دعا نمی کردم.

اونم انقد که از همه می شنیدم ما کربلا مونو از امام رضا گرفتیم، موقع دعا می گفتم اگه شد یه کربلا هم برم.

فکر می کردم اینجایی که هستم بهترین جای دنیاست و حالم بهترین حاله. واقعن هم همینجوری بود برای من.

می رسیدم تهران یادم می افتاد که من خیلی دوست دارم برم کربلا... بعد می شستم یه گوشه و زار می زدم که می خام برم کربلا.

شب اول که رسیدم کربلا، گریه می کردم و می گفتم من امام رضا رو می خام.

.

.

.

مشهد لازمم...

  • خانوم فاف

امروز رفت اون دنیا... بعد از حدود یک سال زندگی نباتی!

خدایش بیامرزد.

خدا عاقبت مارو بخیر کنه.

سنی هم نداشت.

:|

  • خانوم فاف

قدیما چقد چرت و پرت به فکرم می رسید که بنویسم... 

الان دیگه همونا هم نمیان که بنویسمشون....

پیشرفت که نکردم هیچی، درجا هم نزدم حتا

:|

  • خانوم فاف

وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ 

از صبر و نماز یاری جوئید (و با استقامت و کنترل هوسهای درونی و توجه به پروردگار نیرو بگیرید) و این کار جز برای خاشعان گران است.

جزء یک... سوره ی بقره... آیه ی 45


+ امروز چنان دردی اومد سراغم که مث مار گزیده ها به خودم می پیچیدم.

البته تا حالا مارگزیده ها رو ندیدم که چجوری به خودشون می پیچن... ولی من اشکم در اومد.

وقتی آروم گرفتم، فقط شکر می کردم.

این قسم دردها، شدیدترین نوعش هم آدمو نمی کشه. ولی قطعن جون آدمو به لبش می رسونه. یادش میفتم نفسم بند میاد.😢

خدا به همه ی مریضا اول صبر و تحمل بده... بعد شفا.


  • خانوم فاف

+من باید بشینم هزار جور حساب و کتاب کنم که اگه فلان چیزو نخرم... اگه فلان جا نرم... اگه فلان قدر صرفه جویی کنم، در فلان زمان می تونم فلان چیزی رو که مدت ها پیش می خاستم، بخرم.

بعد یهو یکی بیاد زارت 3 میلیارد بده، چار تا خط خطی که از سهراب سپهری مونده بخره. اسم خودش رو هم بذاره هنر شناس و قدر هنر بدون. 😞 

به خود سهراب بدبخت هم که چیزی نمی رسه... اون پیچاره هم معلوم نیست وقتی زنده بوده چقد دو دوتا چارتا کرده... والاع

:|

+ باید یه تدبیری بیندیشیم که تو این چند روزه یه مقدار آب ذخیره کنیم برای ماه رمضون. من از الان تشنمه.😨

برنامه ی امسالم برای افطار تا سحر هم خوردن هندوانه س. از سحر تا افطار هم فقط می خابم.😎

  • خانوم فاف

یک ماه پیش هما اومد تهران... دوستی که مجازیه و به واسطه ی کوثر که خودش هم دوست مجازیه باهاش آشنا شدم.
چهارراه ولیعصر قرار گذاشتیم... برای اولین بار بود که می خاستم ببینمش. اومده بود که لباس عروس بخره.
دوتایی رفتیم براش دنبال لباس عروس گشتیم...
از چهارراه امیر اکرم به کوچه برلن... کلی گشتیم. شت (به کسر شین) و پت (به کسر پ) و داغون و دست خالی رفتیم باغ نگارستان برای صرف ناهار. انگار نه انگار که هنوز لباس سفارش ندادیم و وقت مون هم داره تموم میشه... ناهار خوردیم و بعدش کلی عکس انداختیم.
.

.

 به سرعت برق خودمونو رسوندیم به یکی از مزون هایی که نشون کرده بودیم، (البته یه چندتا مزون دیگه هم سر زدیم سر راه) بالاخره بعد کلی گشت و گذار لباس سفارش دادیم.
این وسط هم کوثر مرتب زنگ می زد و غر میزد به جون مون که من شما دو تا رو دوست کردم، حالا خودم اینجا تنها موندم و شما با هم رفتید بیرون. :))))
روز خیلی خوبی بود...
قرار شد لباسو یه هفته ای تحویل بدن و قرار دوم ما شد روز تحویل لباس.
.
.
روز تحویل لباس هم کلی گشتیم برای تاج عروس و یه سری خورده ریز دیگه...این دفعه انقد وقت کم بود که حتا نرسیدیم ناهار بخوریم.
ساعت 6 عصر که دیگه کارا تموم شده بود و لباس هم تحویل گرفتیم، خودمونو به صرف یک لیوان خاکشیر دعوت کردیم. :)
.
.
اینجا من دو تا کیسه دستم بود و کیفم ولو شده بود و گوشیمو آماده کرده بودم برای عکس و لیوان خاکشیر هم دستم بود...چادرم هم فی امان الله😁😁
هما هم لباسشو به سختی گرفته بود دستش و شرایط ش بهتر از من نبود.
با بدبختی عکس گرفتیم و هما راه افتاد که بره... منم اومدم برم، دیدم اصن نمیشه... داد کشیدم همااااا ، صبر کن یه دیقه... از اون طرف همزمان اونم داشت داد می کشید خاکشیر ریخت رو لباسم😂😂
حالا اون وسط یه آقایی اومد لیوان منو گرفت از دستم گفت خانوم گوشیتو بذار تو کیفت. بعد شربتمو پس داد😂😂😂
بعد در حالی که داشتیم از بین جمعیت لایی می کشیدیم و می دوییدیم به سمت مترو، خاکشیر هم می خوردیم.
ینی انقد وقت نداشتیم و انقد مصمم بودیم که نباید بدون خوردن یه خوراکی و بدون عکس از هم خداحافظی کنیم.😁
.
.
امشب عروسی هماس.
حالا اون دو تا امشب با هم هستن و من تنها نشستم تو خونه و دارم وبلاگمو آپ می کنم.
دوست داشتم که برم عروسیش... ولی نمیشد.
امیدوارم خیلی خوشبخت بشه.😊
  • خانوم فاف




فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

.

پس چون مژده‏رسان آمد آن [پیراهن] را بر چهره او انداخت پس بینا گردید گفت آیا به شما نگفتم که بى‏شک من از [عنایت] خدا چیزهایى مى‏دانم که شما نمى‏دانید

 یوسف 96

شاید این عید باعث بشه دو، سه روزی یاد امام زمان مون باشیم و بیشتر دعا کنیم برای بودنشون.

.

ادامه ی مطلب رو فکر کنم تو وبلاگ قبلی نوشته بودم... ولی دوست دارم اینجا هم بذارمش.

من تو زندگیم خیلی انتظار کشیدم...

شاید دلیلش این بوده که یکم بیشتر یاد امام زمان(عج) بیفتم.

به هر حال نتیجه ی اون انتظارها شده این عقیده. درست و غلطش رو نمی دونم...


  • خانوم فاف
چند روز یه بار یه عکس می فرسته برام و تو سوال اول ازم می پرسه: این دختره خوشگله؟
بعد بدون توجه به جواب سوال اولم می پرسه: از من خوشگلتره؟
اوایل سعی داشتم بهش بفمونم قیافه ی آدما دست خودشون نیست و هر کسی یه جوره قیافه ش. بعدشم معیارای  زیبایی برای همه یکی نیست.
ولی الان فهمیدم تو جواب هر دو تا سوالش باید بگم نععععع :|
.
+عنوان: اینکه خودش دیوونه شده مهم نیست... منو داره دیوونه میکنه با این کاراش :/
  • ۹ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۲
  • خانوم فاف

داشتم از خیابون رد می شدم... یه آقایی اون طرف خیابون داشت ماشین پارک می کرد.

تو پیاده روی همون طرف خیابون هم دو تا خانوم واستاده بودن... یکی شون ساکت بود، ولی دومی داشت سر آقاهه که داشت ماشین پارک می کرد، داد می کشید.

من اولش فکر کردم دو تا خانوما با هم هستن...

ولی وقتی دیدم آقاهه از ماشین اومد بیرون و اون خانوم ساکته رفت سمتش و تشکر کرد به خاطر اینکه آقاهه ماشینشو براش پارک، از نوع دوبل کرده... دوزاری کجم افتاد که داستان چیه.

حالا اون طرف خانومه که داد می کشید ول کن نبود که... همینجوری وسط خیابون داشت هوار می کشید سر شوهرش که " ما که داشتیم می رفتیم... اگه ما می رفتیم جا باز میشد، خودش می تونست پارک کنه... تو چرا رفتی براش پارک کردی؟"

همینجوری که داشت تکرار می کرد آقاهه رفت سمت ماشین جلویی و سوارش شد.

بعد خانومه همچنان داشت داد می کشید.......

+ینی اگه لازم باشه سه دور، دور شهر بچرخم با ماشین و آخرش بیام دم خونه مون پارک کنم و پیاده برگردم تا مقصد، این کارو انجام میدم... ولی از کسی نمی خام برام پارک دوبل انجام بده.

++ تازه الان خوب شدم... قدیما آدرس هم نمی پرسیدم از کسی... انقد تو خیابونا پیاده می چرخیدم و اشتباه می رفتم، تا بالاخره نشونی مقصد رو پیدا می کردم. ولی گاهی حضور دوستانی که حوصله ی پیاده روی نداشتن باعث میشد که من مجبور بشم آدرس بپرسم... الان یکم بد عادت شدم.

:)

  • ۸ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۴
  • خانوم فاف


امروز با دوستم رفتم بیرون جهت دور دور و گشت وگذار.

ولی آخرش سر از همین پارک دم خونه در آوردیم.

داشتیم حرف می زدیم.... غر می زدیم... چرندیات می گفتیم که ناگهان یه دختره و پسره اومدن سمت ما.

همزمان نظرمون جلب این دو تا شد.

به جان خودم ما قصد فضولی نداشتیم... ولی اینا اومدن نزدیک ما و شروع کردن به بلند  حرف زدن.

از حرفاشون فهمیدیم که من باب آشنایی بیشتر برای ازدواج اومدن بیرون.

پسره از یه فیلمی داشت حرف می زد.... دختره با تعجب پرسید ماهواره دارین؟

پسره گفت آره... دختره گفت فیلمای ماهواره خوب نیست... همه شون زردن و اینا.

پسره گفت نه بابا... همه شون هم اینجوری نیستن... فیلم خوب هم هست.

دختره گفت بالاخره مورد دارن. پسره گفت هر فیلمی که نمی بینیم. دختره گفت بهترین فیلما هم باز مشکل داره.

پسره گفت ولی خوبه... آدم با این فیلما یاد می گیره احساساتشو... (بقیه شو نشنیدم)

دیگه بحث به اینجا که رسید ما منفجر شدیم از خنده... بلند شدیم رفتیم یه دوری زدیم و یکم دورتر، نشستیم رو یه نیمکت دیگه. ینی آخرش هم ما خجالت کشیدیم رفتیم.

والا.

حالا پسره سه ، چارتا شاخه گل رز خریده بود... دورش هم یه زر ورق پیچیده بود... آورده بود برا دختره.

اگه یه شاخه گل زر بدون هیچ اضافه جاتی میاورد براش، من بیشتر می پسندیدم😁

+خیلی وقت بود پست نذاشته بودم... گفتم ماجرای امروزو براتون تعریف کنم... جنبه ی آموزشی هم که داشت😎

  • ۶ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۳
  • خانوم فاف