روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

اربعین؟

الان مهرانیم.

مرزا رو رد کردیم...

میریم نجف.

فقط با اتوبوس داخل شهری نیومده بودم مرز که امسال محقق شد به حمد الله :)))

امضا: یک عدد فاطیمون نفله و له😎

  • خانوم فاف
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۸
  • خانوم فاف

عرضم به خدمتتون که سلاملکم😁

  • خانوم فاف

مدیر می خوان برای روز معلم کتاب بخرن.

پارسالم همین کارو کردن، یهویی و بی هماهنگی با ما :|

امسالم دقیقن همون برنامه داشت اجرا میشد که من صبح فهمیدم.😎

همکار میگن گل بخریم و مدیر مخالفند. منم کلن حال ندارم خودمو وسط مخالفتا بندازم. فقط اگه لازم باشه پیشنهادات و انتقاداتو منتقل می کنم.

صبح که داشتم با مدیر تلفنی حرف می زدم. گفتن کتابای پیشنهادی تو بگو.

منم کتابای پیشنهادی مو فرستادم. با این پیش فرض که حداقل اگر برا سایر اساتید پیشنهادم قبول نشد، اگر خواستن برای منم کتاب بخرن، شاید برای من از لیست خودم انتخاب کنن. کلن تیری در تاریکی رها کردم رفت.

...

وقتی داشتم از لیستم، کتابایی که فکر می کردم مناسبند رو انتخاب می کردم، رسیدم به کتاب "نقاشی قهوه خانه ای".

تو گوگل سرچ کردم ببینم قیمتش چنده و برا مدیر بفرستم که دیدم 97 هزار تومن ناقابله. کلن از پیشنهاد دادنش پشیمون شدم.

برا این یکی باید گلریزون بگیرم تا بتونم بخرمش😐

...

از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون سه تا از کتابایی که فرستادمو مطمئنم مدیر باهاشون مخالفه، ولی فقط به نیت این که شاید برام بخرن فرستادم😆

اینا:

من در رقه بودم خاطرات محمد الفاهم عضو جدا شده داعش

به من گفتند تنها بیا (پشت خطوط داعش)

با رمان شیفتگی ها از خابیر ماریاس

  • خانوم فاف

. پنج شنبه که با زهرا ولیعصر پیمایی کردیم و یک بند حرف زدیم، از منطقه ی پارک وی تا میدان ولیعصر تا دلتون بخواد موش دیدیم و در مورد موشا و زیاد شدن شون نظریه دادیم.

. تو پارک ملت هم یه خانوم پیر و با کلاس و پولداری رفت چندتا گربه رو جمع کرد، بهشون سوسیس داد.

. سمت تئاتر شهر به پایین، منیریه و مولوی و اون طرفا موش ندیدیم راستش. شایدم بوده و از چشم ما دور مونده.

همون جا به زهرا گفتم جالبه که بالا شهر انقد موش هست و اینجا موشی رویت نمیشه و اونم منو تایید کرد.

. برگشتنی پیام سمیه رو دیدم و نزدیک خونه که رسیدم بهش زنگ زدم که برم پیشش.

ماجرا موشا رو براش تعریف کردم و گفت چند روز پیش تو رادیو شنیده یه آقایی گفته وقتی آدما چرخه ی طبیعت رو بهم میزنن، موش هم زیاد میشه! اگه گربه گرسنه نباشه نمیره موش بگیره.

اینجا بود که فهمیدم چرا بالاشهر موش داره و پایین شهر نداره. اگرم داره تعدادش خیلی کمتره!

. چند وقته محل ما گربه هاش کم شدن و سگاش بسی زیاد!!!

از سمیه پرسیدم گربه رو سگ می خوره! سگه رو کی می خوره؟! که گفت نمی دونه و به نتیجه ی خاصی نرسیدیم.


نتیجه ی اخلاقی: انقد تو همه چی دخالت نکنیم. 


  • ۳ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۷
  • خانوم فاف
به حرفای دیروزمون با زهرا فکر می کنم...
به دغدغه ها و آرزوهامون، به شلوغی ذهن و توقع بالامون، به موانع پیش رومون...
به اینکه هیچ وقت فکر نمی کردم تو شبای ماه رمضون ارک دختری رو پیدا کنم که انقدر شبیه خودم باشه.
کارای عقب افتاده مو انجام میدم و همزمان میرم سراغ کتابخونه.
فکر می کنم کدوم کتابو خودم بخونم؟ کدومش رو این هفته ببرم برای خانم میم؟
فیلسوف بشم چه دردی رو دوا می کنه؟ 
امسال برم نمایشگاه کتاب یا نرم؟
کی برم دنبال درست کردن زانوم؟
برنامه های تابستون موسسه رو چجوری بچینم که به کارای خودمم برسم؟
برای ماه رمضون ساعت خوابمو چجوری تنظیم کنم که هم به موسسه برسم، هم به کارای خودم، هم به شب نشینی های ارک و هم از پا نیفتم مثل پارسال؟
یادم باشه برا ماه رمضون فلان قرص ویتامینو بخرم.
دو دوتا چارتا می کنم که با این وضع دلار می تونم وسایل نقاشی رو بخرم و تابستون برم کلاس؟
فکر می کنم حالا که یه ساله بی کارگاه شدیم، یه تخته پیشکار بخرم و گوشه ی اتاق یه ملحفه بندازم و تابلوهامو یواش یواش کامل کنم. 
به این که می تونم تابستون جایی رو پیدا کنم که معرق رو به بچه ها یاد بدم؟
...
مامان امروز یکم حال نداره و تو آشپزخونه مشغول آشپزیه.
وسط فکر کردن برای فیلسوف شدن و بهتر نوشتن فکرام و استاد معرق شدن و تمرین عربی کردن و شروع نقاشی و کتابخونی و ...، فکر می کنم برم ببینم کاری داره براش انجام بدم؟
میرم آشپزخونه و می پرسم کاری هست که براش انجام بدم؟
میگه برو به گل ها آب بده.
به همین سادگی...
  • ۵ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۲
  • خانوم فاف

امیر مهدی، امیر علی، محمد علی، محمد مهدی، محمد سجاد، امیرحسن، محمد حسین، محمد سبحان
اینا همه شون پسر فینقیلی های فامیل ما هستن، که خب رسمن تو این عید دیدنی های فشرده دیوانه میشیم تا بخوایم باهاشون ارتباط برقرار کنیم و اسمشونو صدا کنیم.😐😐

+حالا حتمن باید اسم ترکیبی بذارن؟ 😒

++ اوضاع وقتی هیجان انگیزتر میشه که چندتاشون با هم یه جا باشن.😧

+++ وقتایی که دعواشون میشه رو که نگم دیگه. (تو این مورد دخترا هم هستن) 😭

++++شب خوش اینا👻

  • ۵ نظر
  • ۰۹ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۵۱
  • خانوم فاف

سال تحویل نصف شبی منو همیشه میبره به یه سالی که اتفاقن اون سالم تحویل سال نصف شب بود!!😏

مادر و پدر خسبیده بودن و من و خواهرا هم بیدار، مشغول تماشای ویژه برنامه و انجام کارای خورده ریزه.

همه چی داشت خوووب پیش میرفت که خواهر کوچیکه سوسک دید.

خب اینجا من به عنوان فرزند ارشد وظیفه ی حفاظت از جان خواهرامو داشتم.

اول مگس کش رو انتخاب کردم. ولی هر کاری کردم نتونستم ضربه رو به سوسک وارد کنم. بعد یادم افتاد یه اسپری حشره کش بی بو داریم. دوییدم تا سوسکه نرفته بیارمش و کار سوسک رو یه سره کنم. در اسپری رو که باز کردم، تا خواستم سمت سوسک شلیک کنم، سر اسپری کنده شد و کل مواد داخلش تو فضای بسته تخلیه شد. 😐 بو نداشت، ولی ته گلوی همه مون می سوخت. هی پنجره رو باز می کردم، میدیدم سرده دوبازه می بستم.😥

خلاصه که اوضاعی شد و مامانمم از سوزش گلوش بیدار شد و دیگه خوبیت نداره بگم دعوام کرد. جنازه سوسکه رو هم فک کنم پیدا نکردیم.😂

خلاصه که اگه تو خونه تون سوسک دارید، با خیال راحت به من بسپاریدش😎



  • خانوم فاف
از نجف یه نگین عقیق خریدم.
تمام سفرم با ذوق و شوق از خریدنش گذشت
وقتی اومدم تهران نگینو گذاشتم یه جای امن و هرازگاهی می رفتم سراغش، ولی امیدی به انگشتر شدنش نداشتم.
یواش یواش فکر اینکه بدم برام انگشتر بسازن از سرم افتاد. انقدر آرزوی دوری شد که گفتم اینم به تاریخ می پیونده.
یه روز خواهرم گفت نزدیک عیده، نگینتو بده برات انگشتر درست کنن.
وقتی که این حرفو زد از سرم گذشت حالا که نگینو از نجف گرفتم و میلاد مولا نزدیکه بدم بسازنش تا روز میلاد دستم باشه.
روز تحویل گرفتن انگشتر آقای جواهرساز بهم گفت قیمت ساختش میشه 120 تومن. بعد چند لحظه ساکت شد و موقع کشیدن کارت گفت به نیت یا علی برات 110 کشیدم.
اسم حضرت رو که برد هنگ کردم...
قلبم روشن شد...

.
.
کتب نوشت: مثنوی-غزل علوی تحیر از سید حمیدرضا برقعی رو بخونید این روزا و از کلمه به کلمه ش کیف کنید. 
.
.
راز خلقت همه پنهان شده در عین علیست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علیست
.
کلیپ نوشت: خانه ی پدری رو هم ببینید و نوش روانتون کنید
.
+ خانه پدری
.
السلام علیک یا ساقی
من علیک السلام می خواهم

+ اوایل که این کلیپ پخش شده بود برای مدیر گذاشتم ش و خودم رفتم سمت پنجره. یهو یه خانوم اومد تو دفترو با چهره های اشکبار ما دو تا مواجه شد. قشنگه دیگه. هزار بار دیدنش هم کمه.

💚 عید میلاد مولا مبارک ترین باشه برای همه ی ما💚


تازه این اول قصه ست حکایت باقیست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقیست

رفته ساقی که قدح پر کند و برگردد
عرش را غرق تحیر کند و برگردد...


  • خانوم فاف
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۳۷
  • خانوم فاف