روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

شب قبل از انتخابات

جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ
شب قبل از انتخابات خود را چگونه گذرانید؟

ما اول خوش حال بودیم و با دوستمان چت می کردیم.

بعد یهو نمی دانیم چی شد که دوستمان زد به سیم آخر و یه حرفایی زد که نباید میزد.

ذهنمان بخار از خودش بیرون کرد و ما به دوستمان گفتیم بس است دیگر... خابمان می آید و می خاهیم برویم بخابیم. 

شب به خیر گفتیم و رفتیم به سمت آشپزخانه تا آب بخوریم بلکه مغزمان خنک شود که 

چشممان به قوطی ای افتاد که حاویِ مقدار کمی کمپوت آلبالو بود. قاشق برداشتیم و همان طور که تکیه داده بودیم به کابینت و کمپوت نوش جان می کردیم و خیره شده بودیم به فرش و فکر می کردیم ناگهان سوسکی از جلوی ما با افتخار رد شد. ما هم سوسک را کشتیم که دیگر نصفه شبی با افتخار از جلوی ما رد نشود. پنجره را باز کردیم و جسد را به حیاط پرتاپ کردیم که مطمئن شویم اگه یه وقت نمرده باشه نمیاد تو خاب برای انتقام ما را بخورد. بعد باد خنک خورد به کله ی مان و بخار ها رفتند کنار.پنجره را بستیم و به سراغ کمپوت مان رفتیم و تمامش کردیم. بعد آب خوردیم.

بعد خداوند بزرگ را کلی شاکر شدیم. الان هم می خاهیم بخابیم دیگر.

:)

  • ۹۴/۱۲/۰۷
  • خانوم فاف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">