روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

۱۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نصف بیشتر آدمایی که تو نجف بودن چهارشنبه بعد از نماز صبح راهی کربلا شدن.
ما هم یکم تو شهر چرخ زدیم و صب اولین فلافل سفرو خریدیم. (عکس لا موجود... تا اومدم عکس بندازم بابام گوشیمو گرفت گذاشت تو جیبش :| )
تو شهر پر بود از موکب هایی که از مردم پذیرایی می کردن.موکب های خیابون های اطراف حرم اکثرن ایرانی بودن.
یکم جلو تر از فلافلی یه موکبی بود که سوپ میداد و به شدت خوشمزه بود سوپش :))
.

.
برامون مداحی محمود کریمی هم گذاشته بودن.
.
.
.
 برای نماز راهی حرم شدیم.
راستش انقد اطراف حرم شلوغ بود که دیگه زن و مرد همه به هم چسبیده بودن. شرایط خیلی بدی بود... ولی دیگه نه راه پس داشتیم نه راه پیش. به هر بدبختی ای بود خودمونو رسوندیم به حرم و نماز ظهرو اونجا خوندیم. بعد از نماز اطراف حرم خلوت تر شده بود.
.
.
اینجا بعد از نمازه... ملت با این چوبا دنبال کفشاشون می گشتن :)
.
.
اینم ناهارمون بود... ترکیبی از برنج و لپه و کشمش و گوشت. خوشمزه بود.
.
.
یه جا دیدیم دارن ماکارونی میدن... با اینکه به شدت سیر بودیم ولی یکی گرفتیم با هم خوردیم... خیلی هم خوشمزه بود.
.
.
شب تصمیم گرفتیم که دیگه سمت حرم نریم. صحن حضرت فاطمه(س) رو تو چند طبقه ساخته بودن. فهمیدیم که طبقه ی آخر، یه جایی که دقیقن رو به روی گنبد حضرت میشد برنامه هست با مداحی حاج سعید حدادیان.
واقعن دیدن گنبد از اون زاویه خیلی هیجان انگیز بود. مخصوصن که سری پیش که نجف رفته بودم اطراف گنبد رو پوشونده بودن و حالا این سری من می تونستم رو به روی گنبد وایستم و یه دل سیر نگاهش کنم.
.
.
این هم شاممون بود که من کلی غر زدم 😎

.

.

این عکس هم واسه صبح پنج شنبه س... قبل از شروع سفر به کربلا
.

.
+تو حرم یه خانومی اومدن جلو بهم چند صفحه قرآن دادن. گفتن ببر ایران به عنوان سوغاتی از حرم امیرالمومنین. تا آخر صفر هم فرصت هست برای خوندنش. اگه دوست داشتید بهم بگید تا بهتون بگم کدوم صفحه رو بخونید. اگرم دوست نداشتید که هیچی دیگه :)
.
  • خانوم فاف

همه ش دارم به کشته های حله فکر می کنم.

خیلی از از آدمایی که اربعینو برا سفر کربلا انتخاب می کنن به خاطر هزینه های کمشه.

آدمایی که آرزوی این سفرو دارن و توان پرداخت هزینه هاشو ندارن.

لعنت به داعش

لعنت به همه ی اونایی که این دنیا رو فقط برا خودشون می خوان و برا بقیه نا امنش کردن.

چی می خوان از این دنیایی که برای همه یه روز تموم میشه...

بیچاره خانواده هاشون.

از چشم به راه بودن بیزارم.

  • خانوم فاف

تقربین ساعت 10 و نیم به وقت عراق بود که رسیدیم نجف. تا کارامونو درست کنیم و ماشین گیر بیاریم یکم طول کشید.
ماشین گرفتیم به سمت حرم و امیدوار بودیم همون اطراف یه جا پیدا کنیم که شب بخوابیم.
راننده ای که ما رو می رسوند مقداری اهل دل بود و تا ما سوار شدیم برامون از مداحی های خودشون گذاشت.
خیلی خوب بودهااا... فقط مشکلش این بود که ما نمی دونستیم با مداحی های اینا باید چه فازی بگیریم.





مدت زمان: 30 ثانیه 


پیاده روهای خیابونای اطراف حرم پر بود از زائرایی که خوابیده بودن.
هر چی به حرم نزدیک تر میشدیم تعداد جمعیت و دسته های سینه زنی بیشتر میشد.
ما سلام دادیم و به سمت صحن فاطمة الزهرا رفتیم.
قبل سفر شنیده بودیم که این صحن رو برای اقامت زائرای اربعین آماده کردن.
من و دخترعمه یه گوشه ی دنج تو قسمت خانوما پیدا کردیم و از بابام خداحافظی کردیم.
دیدن این صحنه که یه عالمه آدم کنار هم خوابیده باشن واقعن جالب بود. ساعت 2 نصفه شب بود که از روی یه عالمه آدم خواب پریدیم تا یه جا پیدا کنیم و بخوابیم.
موقع خواب داشتم به این فکر می کردم که حتا یه بارم از ذهنم نگذشته بود که یه شب تو صحن حرم امیرالمونین بخوابم.
قرار بود چهارشنبه رو نجف بمونیم و پنج شنبه صبح به سمت کربلا حرکت کنیم.
  • خانوم فاف