- ۹ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۲
داشتم از خیابون رد می شدم... یه آقایی اون طرف خیابون داشت ماشین پارک می کرد.
تو پیاده روی همون طرف خیابون هم دو تا خانوم واستاده بودن... یکی شون ساکت بود، ولی دومی داشت سر آقاهه که داشت ماشین پارک می کرد، داد می کشید.
من اولش فکر کردم دو تا خانوما با هم هستن...
ولی وقتی دیدم آقاهه از ماشین اومد بیرون و اون خانوم ساکته رفت سمتش و تشکر کرد به خاطر اینکه آقاهه ماشینشو براش پارک، از نوع دوبل کرده... دوزاری کجم افتاد که داستان چیه.
حالا اون طرف خانومه که داد می کشید ول کن نبود که... همینجوری وسط خیابون داشت هوار می کشید سر شوهرش که " ما که داشتیم می رفتیم... اگه ما می رفتیم جا باز میشد، خودش می تونست پارک کنه... تو چرا رفتی براش پارک کردی؟"
همینجوری که داشت تکرار می کرد آقاهه رفت سمت ماشین جلویی و سوارش شد.
بعد خانومه همچنان داشت داد می کشید.......
+ینی اگه لازم باشه سه دور، دور شهر بچرخم با ماشین و آخرش بیام دم خونه مون پارک کنم و پیاده برگردم تا مقصد، این کارو انجام میدم... ولی از کسی نمی خام برام پارک دوبل انجام بده.
++ تازه الان خوب شدم... قدیما آدرس هم نمی پرسیدم از کسی... انقد تو خیابونا پیاده می چرخیدم و اشتباه می رفتم، تا بالاخره نشونی مقصد رو پیدا می کردم. ولی گاهی حضور دوستانی که حوصله ی پیاده روی نداشتن باعث میشد که من مجبور بشم آدرس بپرسم... الان یکم بد عادت شدم.
:)
امروز با دوستم رفتم بیرون جهت دور دور و گشت وگذار.
ولی آخرش سر از همین پارک دم خونه در آوردیم.
داشتیم حرف می زدیم.... غر می زدیم... چرندیات می گفتیم که ناگهان یه دختره و پسره اومدن سمت ما.
همزمان نظرمون جلب این دو تا شد.
به جان خودم ما قصد فضولی نداشتیم... ولی اینا اومدن نزدیک ما و شروع کردن به بلند حرف زدن.
از حرفاشون فهمیدیم که من باب آشنایی بیشتر برای ازدواج اومدن بیرون.
پسره از یه فیلمی داشت حرف می زد.... دختره با تعجب پرسید ماهواره دارین؟
پسره گفت آره... دختره گفت فیلمای ماهواره خوب نیست... همه شون زردن و اینا.
پسره گفت نه بابا... همه شون هم اینجوری نیستن... فیلم خوب هم هست.
دختره گفت بالاخره مورد دارن. پسره گفت هر فیلمی که نمی بینیم. دختره گفت بهترین فیلما هم باز مشکل داره.
پسره گفت ولی خوبه... آدم با این فیلما یاد می گیره احساساتشو... (بقیه شو نشنیدم)
دیگه بحث به اینجا که رسید ما منفجر شدیم از خنده... بلند شدیم رفتیم یه دوری زدیم و یکم دورتر، نشستیم رو یه نیمکت دیگه. ینی آخرش هم ما خجالت کشیدیم رفتیم.
والا.
حالا پسره سه ، چارتا شاخه گل رز خریده بود... دورش هم یه زر ورق پیچیده بود... آورده بود برا دختره.
اگه یه شاخه گل زر بدون هیچ اضافه جاتی میاورد براش، من بیشتر می پسندیدم😁
+خیلی وقت بود پست نذاشته بودم... گفتم ماجرای امروزو براتون تعریف کنم... جنبه ی آموزشی هم که داشت😎
وقتی هوا مثل امروز میشه، نمی دونم بگم خوبه یا بد.
هوا خوبه ها... اما آدم دلش می گیره.
:|
کارت کنکور ارشد هم امروز رسید و من بازم هیچی نخوندم...
البته تغییر رشته و موجود بودن فقط 6 تا از حدود 50 منبع رشته، تو این درس نخوندن بی تاثیر نبود...
حالا احتمالن جمعه ظهر میرم همه ی تست ها رو می زنم و میام... شاید هم نرم.
قصه از اینجا شروع شد که خانوم عین نشست رو مغز یک عدد من کار کرد که بیا با هم کنکور هنر بدیم و منو برد پیش یکی از اساتید خودش، جهت راهنمایی اینجانب.
استاد مذکور هم ما رو راهنمایی کرد و خودش گفت من یه سری جزوه ی pdf دارم... اینا رو بخونی تضمینی قبولی. بشین تا جزوه ها رو برات بیارم. :)))
منم هر چی نشستم این استاده جزوه ها رو نیاورد.
تقریبن ده روز پیش بود که خانم عین بهم گفت استادش جزوه ها رو داده بالاخره.
البته که اگه همون موقع هم جزوه ها رو میاورد، بازم 5 ماه وقت برای یه رشته ی جدید کم بود. اما این چیزی از بد قولی اوشون کم نمی کنه.
ایشالا سال بعد... البته اگه درس بخونم
:)))))