مهمنیستبقیهچیمیگن...مهماینهکهمنرانندگیمیکنم :))
شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ب.ظ
یکی از ترس هایی که سعی کردم از خودم دور کنم ترس از رانندگی بود.
هفت سال پیش که گواهی نامه گرفتم خیلی شجاع بودم... ولی بعدش کنار آقای پدر نشستن و بعد از اون یه مدت طولانی رانندگی نکردن، منو دچار ترس از رانندگی کرد.
هرزگاهی می شستم پشت فرمون ... ولی زود کم میاوردم.
تا اینکه پارسال عزمم رو جزم کردم رانندگی یاد بگیرم ... بس که با کلی بار و بندیل از این سر شهر رفتم اون سر شهر... اصن لازم داشتم.
الان ماشالا ماشالا یه هفته ای هست که خودم تنها می شینم... فقط مساله ای که خیلی باهاش درگیرم، پارک کردنه.... لامصب چرا انقد سخته آخه؟
اولین بار که بدون فرمون دادن بابام پارک کردم،مجبور شدم دو بار از ماشین پیاده بشم و چک کنم ببینم ماشین عایا صافه یا نه😆 یه ده دیقه ای طول کشید تا ماشینو پارک کردم.... بعد که اومدم بالا مامانم میگه تو که آخرش کج پارک می کنی... چه کاری بود انقد الکی طولش دادی. میگم وایستادی نگاه کردی؟میگه آره دیگه... می خاستم ببینم چی کار می کنی.😐
شدیم سوژه خانواده فعلن... سوژه پسرای همسایه نشیم صلوات😩
اما من این سری اصلن قصد ندارم کم بیارم😊
+امروز خیلی تمیز پارک کردم ... عکس هم گرفتم تازشم😎😎
- ۹۵/۰۲/۱۱