- ۶ نظر
- ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۵
صب آدم بیدار بشه بعد یهو ببینه اد شده تو یه گروه تلگرامی با بیش از هزار عضو.
بعد بره لیست اعضا رو نگاه کنه ببینه کی به کیه... برق سه فاز از سرش بپره که اوووووه... بابا و پدر خانوم پسرعمو و خانوم پسر عمو و خود پسر عمو😐😐😐😐😐😐😐😐
من شماره پدر خانوم پسر عموم رو ندارم. ولی از عکس پروفایلش شناختم شون.
از دست همین ایشون، صفحه اینستامو پرایویت کردم.
بعد فاجعه وقتی عمیق تر میشه که باجناق پسر عمو تو اینستا ریکوئست میده.من که ردش کردم.ولی چه لزومی داره که فکر می کنن انقد باید صمیمی بشن؟ احتمالن تو این گروهه هم باشه... دیگه وقت نشد بیشتر بگردم.
اینا ینی چی واقعن؟
آدم دو دیقه نمی تونه راحت باشه 😐
به نظرم اد کردن بی اجازه ی افراد تو گروه های تلگرامی برابر است با تجاوز به حریم شخصی افراد.
کار بابام نیست... چون اوشون می دونن که من قاطی می کنم.
ولی هر چی گشتم نتونستم تو اون گروه قاراش میش پیدا کنم اد کننده ی خویش را.
چه گروهی هم هست آخه... من اعصاب خودمم ندارم.😐 بعد بشینم مطالب اینا رو هم بخونم.
به دعوت میس واو به چالشت دعوت شده ام.
ضمن عرض تچکر، میریم که داشته باشیم لبیک به چالشت رو :))
.....
+ چه زمانی بیشتر از همیشه خوشحال بودهاید؟
- خیلی وقت ها. چه سوالیه!!!
+ بزرگترین ترس تان؟
- از دست گربه ها ممکنه سکته کنم یه روز😐 یه ترس دیگه هم هست.
+ اولین خاطرهای که در ذهنتان هست؟
- افتادنم تو رودخونه.
+ کدام انسان در قید حیات را بیش از بقیه تحسین میکنید و چرا؟
- مامان نیکو... فوق العاده آدم خوش قلب و خوبیه.
+ چه خصلتی در خودتان میبینید که به نظرتان تاسفآور است؟
- منم همون پشتکار... اگه بعضیا ناراحت نمیشن😂😂
+ گرانبهاترین مایملکتان؟
- خنده
+ دوست دارید کجا زندگی کنید؟
- هر جا که دلم خوش باشه.
+ بزرگترین قدرتی که مایل بودید میداشتید؟
- رک باشم.
+ چه چیزی افسردهتان میکند؟
- وضیعیت همین روزای تکراریم. و مرگ آدم ها.
+ به خاطر چه چیز به والدینتان مدیون هستید؟
- برای بعضی از اعتقاداتی که امروز دارم.
+ عطر مورد علاقهتان؟
- کلن تنوع طلبم... شامل عطر هم میشه.
+ کلمه محبوبتان؟
- با معرفت
+ کتاب مورد علاقهتان؟
- برادر بزرگتر...هانس پترسون. حدود ده ساله بودم که خوندمش. هیچ کتابی مثل این به دلم نَشسته.
شاید همین روزا دوباره بخونمش. خیلی دوسش دارم. اینه کتابه.
+ بدترین چیزی که کسی به شما گفته؟
- مامانم. میگه بیچاره بچه هات😢 ولی به جاش خواهر کوچیکه میگه مامان خوبی میشم... فقط یه وقتایی خیلی سخت گیرم😆
+ دوست داشتید بیشتر به چه کسانی میگفتید متاسفم و چرا؟
- دوست دارم نگم متاسفم.
+ گناهآلودترین لذتتان؟
- اعتراف به گناه؟... نوچ نوچ نوچ
+ عشق شبیه چیست؟
- شبیه کوهنوردیِ خیلی سخت، که در کنارش میشه مناظر بکرى رو دید که خیلى ها شانس دیدنش رو ندارن.
+ شده به کسی بگویید «دوستت دارم» و دوستش نداشته باشید؟
- نه... به اونایی که دوسشون دارم هم سخت میگم😎
+ بزرگترین ناامیدیتان؟
- نا امیدی نیس... بیشتر نگرانی از آینده به حساب میاد.
+ اگر میتوانستید گذشتهتان را اصلاح کنید، چه چیزی را تغییر میدادید؟
- والیبال و زبان رو خیلی جدی می گرفتم. یکی از پایه های خرابکاری تو مدرسه میشدم.
+ اگر میتوانستید به زمان گذشته برگردید، به چه زمانی میرفتید؟
- دلم نمی خواد به گذشته برگردم.
+ آخرین بار چه زمانی و چرا گریه کردید؟
- امشب... دلم گرفته بود.
+ چطور آرام میشوید؟
- میشه نگم؟... فقط می تونم بگم که گریه معمولن همراهش هست.
+ چه چیز بهخصوصی کیفیت زندگیتان را بهتر میکرد؟
- اگه آدم با پشتکاری بودم قطعن همه چی خیلی بهتر بود.
+ از نظر خودتان، بزرگترین دستاوردتان چیست؟
- نمی دونم
+ شبها چه چیزی بیدارتان نگه میدارد؟
- وقتی قبلش زیاد خوابیدم... استرس هم یه چندباری بی خوابم کرده.
+ دوست دارید در مراسم خاکسپاریتان چه آهنگی نواخته شود؟
- آهنگ دوست ندارم...دوست دارم روضه ی حضرت علی اکبر (ع) بخونن.
+ مایلید چطور در ذهن دیگران باقی بمانید؟
- خوش خنده و آروم😜
+ بهترین درسی که از زندگی آموختید؟
- هر حرفی رو نزنم.😐
+ همین حالا دوست داشتید کجا بودید؟
- دوست داشتم تو یه ساحل تمیزززز نشسته بودم و دریا رو نگاه می کردم
+ یک جوک به ما بگویید.
آدم تو زندگی باید آدامس موزی رو سر لوحه ی خودش قرار بده😁
قشنگ سه برابر خود موز بوی موز میده...
.......
همه ی کسایی که این پست رو می خونن دعوتن... علی الخصوص همه تون😊
انقد خوشحالم و انقد حالم خوبه که نمی دونم از کجا شروع کنم.
...
از دو روز قبل که اومدنش قطعی شد، کلی حال خوب اومد سراغم و دل تو دلم نبود برای اومدنش.
برنامه هایی که تو ذهنم بود رو مرور می کردم. کلی هیجان داشتم و همش دلم می خواست که زودتر امروز بیاد.
...
امروز از راه رسید... خود واقعیشو دیدم. دست شو گرفتم. بی خیال همه ی آدما دوتایی تهران رو دور زدیم، خندیدیم، عکس انداختیم. پیتزا هم خوردیم.😉
دختر خونگرم کویر مرسی که با مهربونی و صمیمیتت امروز رو دو چندان خوش تر کردی به من. مرسی که این همه راه رو اومدی و کلی خسته شدی و بی خوابی کشیدی و تو این گرمای سوزناک مرداد تو شهری که خیلی هم دوسش نداری همراه من شدی.
تو واقعی ترین دوست منی تا همیشه❤
...
خوشحالی امروزم وقتی تکمیل شد که کوثر بهم زنگ زد گفت تو راه تهرانه. چقد امروز به یادش بودم.
میشه بمونی تا کوثر هم برسه؟
* عنوان اقتباسی از "تهران شلوغه، دستمو بگیر..." از وبلاگ میس واو
.
""^
...
"تابستون بهم گفت شاید برای میلاد امام رضا(ع) بریم مشهد. خوشحال شدم براش و بیشتر برای مامانش. چندین سال بود که دلش زیارت می خواست و هی نمیشد...
...
سه روز قبل میلاد امام رضا(ع) جور شد که ما بریم مشهد... کلی رویا بافی کردم برای خودم، گفتم وقتی رسیدیم مشهد با هم هماهنگ می کنیم و میریم حرم. اصن یه شب تا صبح تو حرم می مونیم و کلی با هم حرف می زنیم.به لحظه ی اولین دیدارمون فکر کردم. لابد باید هم دیگه رو محکم بغل می کردیم و کلی ذوق می کردیم از با هم بودنمون... باید حواسمون پرت میشد از نگاه آدمایی که از کنارمون رد میشدن، حتمن یادمون می رفت که کجاییم و آخر یکی از خادمای حرم میومد سروقتمون و با اون چوبای پر دار میزد بهمون و می گفت خانم اینجا حرمه!! ...
...
نشد... نیومدن! گفت قسمت نبود که بیایم.
بیشتر از همه ناراحت مامانش بود. قول داد که خودش برای اربعین مامانشو ببره مشهد.
خیلی سختی کشید... خیلی غصه خورد... می گفت خوشحالی رو تو چشمای مامانم می بینم، فاطمه اگه بازم نشه چی کار کنم؟
...
این چند روز همه ی حرفامون درباره ی سفرشون بود. من سوال می کردم و اونم گزارش لحظه به لحظه می فرستاد. کلی ذوق می کردیم و ته دلمون نگران هم بودیم...
...
من به کربلا نرسیدم...
خوشحالم که الان اونا مشهدن.
خداروشکر
.
..
...
#آمدم_ای_شاه_پناهم_بده
#سپردم_دل_را_به_جاده
#خرم_آن_لحظه_که_مشتاق_به_یاری_برسد"
.
.
* این متن رو سه روز قبل اربعین 94 تو اینستاگرامم برای دوستم کوثر نوشتم.
هم دلم می خاست الان شب میلاد امام رضا (ع) بود و من مشهد بودم... هم دلم تنگ شده برای دهه ی اول محرم... هم دلم پیاده روی اربعین می خواد.
دلم هوای اون روزا رو کرده.
عکس: مشهد- شب میلاد امام رضا(ع)- پارسال
فردا نوشت: کوثر تو راه تهرانه :)
فکر می کنم بیشتر از هر چیزی به زود خوابیدن احتیاج دارم.
اینکه شب ها ساعت 9 بخوابم و صبح زود هم از خواب بیدار بشم.
این ایده آل منه برای خواب.
ولی تا نزدیکای سه کاملن بیدارم... بعدش هم هی بیدار میشم وسط خواب... و تقریبن بعد نماز صبح می خوابم تا ساعت 10 و 11.
برم تلاش کنم برای خوابیدن.
شب بخیر😊
این روزا فهمیدم که:
حق ندارم حال بد خودمو تو ظاهرم نشون بدم
حق ندارم حوصله نداشته باشم با کسی حرف بزنم و جوابشو بدم
باز خواست شدم برای حال بدم.
اونایی که مثل سابق نذاشتم از حال بدم خبردار بشن که هیچی.
ولی اونایی که فهمیدن درک نکردن.
آدما که نباید همیشه حال و حوصله داشته باشن.
این روزا برای من خیلی سخت گذشت.
ولی قول میدم که دیگه نه اینجا بنویسم از حال بدم... نه با کسی حرف بزنم.
شاید تقصیر خودمه...
همین!
باید یه دوره ی خیابون و بزرگراه شناسی بگذرونم.
چقد پیچیده س.
من مبانی و شناخت حمل و نقل عمومی م عالیه.
ولی این یکی رو فکر کنم بیفتم!!!