انقد خوشحالم و انقد حالم خوبه که نمی دونم از کجا شروع کنم.
...
از دو روز قبل که اومدنش قطعی شد، کلی حال خوب اومد سراغم و دل تو دلم نبود برای اومدنش.
برنامه هایی که تو ذهنم بود رو مرور می کردم. کلی هیجان داشتم و همش دلم می خواست که زودتر امروز بیاد.
...
امروز از راه رسید... خود واقعیشو دیدم. دست شو گرفتم. بی خیال همه ی آدما دوتایی تهران رو دور زدیم، خندیدیم، عکس انداختیم. پیتزا هم خوردیم.😉
دختر خونگرم کویر مرسی که با مهربونی و صمیمیتت امروز رو دو چندان خوش تر کردی به من. مرسی که این همه راه رو اومدی و کلی خسته شدی و بی خوابی کشیدی و تو این گرمای سوزناک مرداد تو شهری که خیلی هم دوسش نداری همراه من شدی.
تو واقعی ترین دوست منی تا همیشه❤
...
خوشحالی امروزم وقتی تکمیل شد که کوثر بهم زنگ زد گفت تو راه تهرانه. چقد امروز به یادش بودم.
میشه بمونی تا کوثر هم برسه؟
* عنوان اقتباسی از "تهران شلوغه، دستمو بگیر..." از وبلاگ میس واو
- ۳ نظر
- ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۷