تولدانه
میگن قرار بوده 20 دی به دنیا بیام، ولی یه هشت روزی تاخیر داشتم.
میگن دو تا اسم برام انتخاب کرده بودن، یکی پسرونه... یکی دخترونه. چون دوست نداشتن قبل به دنیا اومدن بفهمن بچه شون دختره یا پسر.
28 دی اومدم تو این دنیا... روزی که اومدم عید بود.
اسمی که برام انتخاب کرده بودن از رده خارج شد.
بابام هر سال تولدمو مصادف با اون عید می گرفت. هنوز هم این تولد عیدانه رو بیشتر قبول داره.
به سن مدرسه که رسیدم یه جعبه شیرینی هم می گرفت که ببرم سر کلاس.
رو اسمم حساس بود... همه باید کامل صدا می زدن اسممو.
بزرگتر که شدم این عید شد بهترین روزِ هر سال من.
تعصب پیدا کردم روش... انگار که فقط برای منه و من خوشحال ترین آدم روی زمینم تو اون روز.
اسمم هم همینطور... فاطمه شد قشنگ ترین اسم دنیا. حتا یه وقتایی از فکر اینکه نمی تونم اسم دخترمو بذارم فاطمه غصه می خورم.
امروز روز منه... تو بهترین جای دنیا.
حالم از هر سال بهتره... آرومِ آرومم.
نشستم اینجا و لحظه به لحظه شو نفس می کشم.
خیلی دوست داشتم که مث امروزی رو اینجا باشم.
خدایا شکرت.
هر سال یه روز، روز من بود... امسال دو روز، روز منه.
:)
پ.ن: کربلای من از قم شروع شد، از کاظمین رد شد و رسید به بین الحرمین :)
پ.ن تر: اینکه کلی دعا کنی که یه همچین شب و روزی پیش امام حسین باشی و دقیقن وسط کربلا و در حالی که دعات مستجاب شده، یهو بگی من امام رضای خودمونو می خام دیگه خیلی نوبره!!
پ.ن تر تر: کلن خلاق ندارم فک کنم.
.
.
.
عیدتون مبارک:)
- ۹۵/۰۱/۱۱