1. از تهران تا کاظمین
خوابشو دیده بودم که میرم، پاسپورت و یه بیلیت دادن دستم، گفتن می تونی بری.
می دونستم و خودم بدون اینکه حرفی بزنم آروم آروم آماده ی رفتن می شدم. برای خودم کلی برنامه چیدم، اینکه 11 فروردین هم کربلا باشم جزو برنامه هام بود.
ولی مطمئن بودن از رسیدن هم باعث نشد که اون روزا سخت نگذره.
...
بعد کلی دوییدن و نشدن، 27 اسفند یه کاروان پیدا شد که شرایطش با شرایط ما جور در اومد. همون روز اسم نوشتیم، ولی چون روز آخر قبل تعطیلات بود باید تا هفتم فروردین صبر می کردیم تا جواب قطعی بیاد.
پروازمون دوشنبه (9 فروردین) به مقصد بغداد بود.
اولش یه خورده جا خوردم، چون تو برنامه ای که ریخته بودم باید از نجف می رفتیم.
ساعت یک به وقت اینجا رفتیم (با یک ساعت تاخیر)، یه ربع به یک به وقت اونجا رسیدیم. :))
از بغداد تا کاظمین رو با اتوبوس رفتیم... تقریبن نیم ساعت راه بود. به کاظمین که رسیدیم اتوبوس رفت تو یه پارکینگ و به خاطر مسایل امنیتی با مینی بوس تا هتل بردنمون. به ما اجازه ندادن که ساک با خودمون ببریم و فقط یه کم از وسایل مورد نیاز برای یک شب اقامت در کاظمین رو با خودمون بردیم.
وقتی رسیدیم هتل اول از همه ما رو فرستادن طبقه ی هفتم برای ناهار که اونجا با این منظره رو به رو شدیم و اولین سلام من به بابا و پسر امام رضا همین جا بود.
.
A
ادامه دارد...
- ۹۵/۰۱/۲۳