اینجا، بهشت
جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ب.ظ
ظهر بعد از حدود سی ساعت یه ساعت و اندی خوابیدم.
سی ساعت برا من خیلی زیاده ها.😎
دیروز مشغول انجام کارای سفر بودم... شب هم ساعت دو راه افتادیم.
تو مسیر هم با اینکه به شدت خوابم میومد ولی مقاوت کردم. چون فقط دلم می خواست به جاده نگاه کنم.
تو این 53 روزی که منتظر بودم امروز برسه همش به خودم می گفتم اووووه آدم از دو دیقه بعدش هم خبر نداره... از کجا معلوم که من به مقصد برسم. تو جاده هم همش نگاه می کردم بیینم بالاخره کی تموم میشه. بالاخره رسیدم.
+ مرسی امام رضا جانم که امسال هم منو اوردین اینجا.
++ با همه ی شلوغی، ولی جای همه ی اونایی که دلشون اینجاست خیلی خالیه. جدی میگم.
++ فعلن همین... برم یکم بخوابم. مغزم خسته س.
:)
- ۹۵/۰۵/۲۲