روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

هوای عید و این حرفا

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۳۴ ب.ظ

پارسال با سمیه قرار گذاشتیم دم عید که شد و بوی بهار از راه رسید، هر هفته یه محله ی تهرانو پیاده بچرخیم و کشف کنیم و قبل رفتن هم یه کافه یا فست فود معروف اون محله رو هم پیدا کنیم و بعد از محله گردی بریم اونجا برای تجدید قوا. یه روز صبح هم از راه آهن راه بیفتیم تا تجریش و اونجا تو بازار بچرخیم جهت استشمام بوی بهار و دیدن حال و هوای عید.
...
..
.
قبل رسیدن به موعد برنامه، یه شب که خیلی دلم گرفته بود به سمیه پیام دادم فردا بریم امام زاده علی اکبر؟ (میشد فردای روزی که محمد حسین حدادیان تشیع شده بود و من نتونسته بودم برم)
سمیه گفت بریم. صب بهش پیام دادم با ماشین بریم یا پیاده؟ گفت پیاده. از خونه تا امام زاده رو پیاده رفتیم.
یه ساعت و اندی شد. فقط یکم مسیرایی که باید از کنار اتوبان می رفتیم بد بود و بقیه ی راه مشکلی پیش نیومد.
رسیدیم امام زاده و مستقیم رفتیم سر مزار محمد حسین. خب حال و هوای اونجا که یه جوری بود. منم که آماده گریه... نشستم پایین قبر و شروع کردم به گریه. ملت هم میومدن بهم تسلیت می گفتن.
یواش یواش دیدم خانواده ی خودش دارن میان، مردم هم که دارن به من تسلیت میگن خودمو جمع و جور کردم و بلند شدم.
...
..
.
همون روز تصمیم گرفتیم محله گردی رو از چیذر شروع کنیم. با اینکه زیاد رفته بودیم چیذر ولی تا حالا تو کوچه پس کوچه هاش نگشته بودیم. رفتیم تا چیذرو کشف کنیم و وسط کشفیاتمون تو کوچه های تنگ و باریک چیذر هم یه نون سنگک با سبزیجات خشک و یه پنیر خریدیم و دوباره برگشتیم سمت امام زاده و یه گوشه مشغول خوردن نون پنیرمون شدیم. بعد هم راه افتادیم سمت خونه و دوباره بیشتر راه رو پیاده اومدیم تا سر اتوبان.
خلاصه که از برنامه ی پر (به ضم پ) و پیمون تهران گردی پارسالمون فقط یه چیذرو گشتیم و تامام!
انقد اسفند برنامه ی جفت مون شلوغ شد که نتونستیم با هم هماهنگ بشیم...
پیاده روی راه آهن تاتجریش مون هم موکول شد به اواخر اردیبهشت امسال. مسیر هم (برای بار دوم) از تجریش شروع شد به سمت راه آهن و از راه آهن هم ماشین گرفتیم رفتیم شابدوالعظیم و بعد هم دیگه شب شده بود برگشتیم خونه.
اصن قرار بود یه چیز دیگه رو بگم ولی خب اینی شد که میبینید. حالا تو پست بعد میگمش😆😎

  • ۹۷/۱۲/۱۷
  • خانوم فاف

نظرات  (۴)

اونورا رفتین بگین منم شهرستان نباشم،میام.
حوزه حاج آقا هاشمی علیا رو هم دیدین؟چارشنبه ها دوران دانشگاه ما،اونجا کلاس اخلاق داشتن،اگر به راه بود،حتما سر بزنین.
فست فود خوب اونجا نیس.یه پلو هس که رستوران بیرون بر متوسط رو به بالا حسابش میکنم.برای فست فود دبل چیز برگر،از دکان برگر پاسداران(شعبه ی پاسداران و فقط شعبه ی پاسداران)بگیرین.
برای کافه،کامرانیه ی جنوبی رو تا چارراهی که اتو بنز سر نبشش میبینین،بیاین و سمت راست(یا از دیباجی شمالی بیاین)تو دژم جو بپیچین.انتهای دژم جو دو راهی رو سمت راست برین کنار نونوایی سنگکی یه کافه ی خوب هس.

پاسخ:
کی هستی؟
29 اسفند استی؟
کلاس اخلاقم خوبه ها. دنبالش هستم. ولی می دونی که الان وقت ندارم😁
آره به نظرم از نقاط ضعف چیذر و همین طور محل ما همین عدم دسترسی به کافه و فست فود خوبه.
من همچنان دنبال یه کافه ی دنج و خوبم نزدیک خونه برای پاتوق تنهایی هام شدنش. ولی فعلن تو خیابون ایتالیا پیداش کردم. نزدبک نر نبود😂😂
دخترم یه روزی(مثلا سه شنبه ها)رو هماهنگ کنین به اینجا سر بزنین.
پاسخ:
خیلی خوب شدم که پدرم. دوباره دارم راه میفتم ماشالا ماشالا😀
عید هم پاشین طرف ما بیاین.
پاسخ:
هی بگو. هی منم حسرت می خورم. 😐
چی شد؟!
پاسخ:
نوشتم😎

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">