اربعین امسال
اگه خدا بخواد فردا راهی میشم. مثل سال قبل و سال قبل ترش به همراه آقای پدر. با این تفاوت که امسال انفرادی نمی ریم. با کاروانیم.
نمی دونم این تجربه رو دوست دارم یا نه. فقط می دونم یه تجربه ی جدیده. مثل پارسال که برای اولین بار سفر با اتوبوس رو تجربه کردم.
تا الان همه چی با خواست من پیش می رفت. اینکه کی بریم! کجا بریم؟ کی استراحت کنیم، چقدر تو جاده راه بریم. اتنخاب موکب و ....
الان همه چی با کاروانه. یکی از دوستان که برعکس من امسال اولین تجربه ی انفرادی رفتنشه می گفت ما هر سال عین اسیرا دنبال کاروان بودیم.
از وقتی اینو گفته فکر می کنم امسال قرار اسارتو تجربه کنم.
فردا ساعت 2 بعد ازظهر از قم به طرف مرز چذابه شایدم چزابه!!
سفر ما از صبح شروع میشه به مقصد اول قم.
نمی دونم گفتنش درسته یا نه. ولی اون اشتیاقی که دو سال قبل داشتمو ندارم. تاب موندن هم ندارم. یه حس عجیبیه.
امسال پرم از ندونستن.
خودمم نمیدونم چه بلایی سرم اومده. شاید ذوق کردنو دیگه بلد نیستم.
بساط سفرو نصفه نیمه جمع کردم.
همه چی وسط اتاق ولوعه. هر چی جمع می کنم باز شلوغه.
من دارم میرم و پشت سرم کلی حسرت و دل پر از شوق زیارته.
امسالم میرم با کوله باری از سلام و حاجت و التماس دعا. امسال گزینه ی ساک پر از نذورات هم اضافه شده.نذر همه ی اونایی که دلشون می خواست برن و نتونستن.
انگار که امسال دارم میرم که فقط نماینده باشم.
دارم فکر می کنم اصلن نماینده ی خوبی هستم؟
درست میرسونم سلام و پیغام هاشونو؟
امسال دارم با فاطمه ای میرم که شکسته.
خسته ترین فاطمه ی همه ی این سالها رو دارم می برم با خودم.
همسفرم بابامه که دم رفتن باهاش سرسنگین شدم.
دلم سکوت می خواد. می خوام که حرف نزنم. می خوام فقط صداهای اطرافمو گوش کنم و نگاه کنم و هر جا که دلم گریه خواست راحت گریه کنم.
کاش مامانم باهام بود...
برای اولین بار یه دوست تازه موقع خداحافظی بهم گفت به سلامت بری و برگردی. اگه قرار به برگشت نبود ایشالا که ختم به شهادت باشه.
تا حالا کسی برام دعای شهادت نکرده بود...
چقدر درهم و برهم شد...
امسال دارم میرم با یه عالمه نیاز به دعای همه ی اونایی که با حسرت بهم گفتن التماس دعا...
- ۹۷/۰۸/۰۱