از این چند موردی های بی ربط ولی از نظر من با ربط
۱. چهارشنبه های چوبکاری از این هفته جا به جا شده و افتاده روزای یکشنبه.
از این به بعد به جای یکشنبه صبح، چهارشنبه صبح میام سرکار.
این جابه جایی برای من فک کنم خوشایند تره.
روزای چهارشنبه موسسه شلوغ تره و آدماش پر انرژی هستن.
اینکه 3 روز میرم سرکار و 4 روز برای خودمه هم بی تاثیر نیست در این رضایتمندی. :)
۲. دیروز اگه نگم خسته ترین ولی یکی از خسته ترین آدمای روی زمین بودم. بعد دو روز بی خبری و سردرگمی و تحمل کردن و کم خوابی و از صبح تا شب تو خیابون مث دیوونه ها راه رفتن. دیروز باید فقط تو خونه می موندم و می خوابیدم.
ولی رفتم سرکار. چند بار همینجوری رو هوا خوابم برد از شدت خستگی.
دیشب اما تونستم بخوابم.
۳. امشب مهمون میاد برامون. از شهر امام رضا. خوشحالم که میان و خیلی هم دوسشون دارم.
داشتم فکر می کردم با این اوضاعی که دارم چقد می تونم میزبان خوبی باشم و بگم و بخندم؟
فکر کردم اگه امروز که تا 7 سرکارم و شب مهمونا می رسن و فردا که مهمونا هنوز هستن و من باید برم سرکار بگذره، می تونم یه استراحت اساسی به خودم بدم. پس باید امروز و فردا بهترین میزبان و بهترین سرکار رونده باشم.
اما بعدش یادم افتاد زندگی ثانیه ای چالش جدید می سازه.
من از شنبه خبر ندارم. نمی دونم چه اتفاقی میفته. پس بهتره بهش فکر نکنم و امروز و فردا رو بچسبم و همون بهترین میزبان و بهترین سرکار رونده باشم.
بالاخره یه روز می رسه که بتونم استراحت کنم.
۴. بدون هیچ اتفاق خاصی یه سوء تفاهم پیش اومده بود. وقتی حرف زدیم دیدم چقد الکی برا خودمون فکر کردیم.
خوشحالم که رفتم و حرفامو زدم. خوشحالم که فهمیدیم همه ش یه سوء تفاهم بوده. و خوشحالترم که یه چیزایی مشخص شد. انگار یه باری از رو دوشم برداشته شده. الان آروم آرومم. فقط دلم می خواست یکم بیشتر تو تختم می موندم و یکم بیشتر می خوابیدم.
۵. من خوبم. خیلی خوب.
.
.
- ۹۷/۰۲/۱۹
بخاطر جمله آخر بند 4 میپرسم :)