این قسمت: آمار نگیریم :))
اون روزای اولی که رفته بودم سرکار، همکارم خیلیییی ریز و نا محسوس شروع کرد به آمار گرفتن.
خب طبیعتن منم خیلییییی ریز و نامحسوس شروع کردم به پیچوندنش :)))
بالاخره یه روز بحثو کشوند به معیارای من برای ازدواج.
منم گفتم کچل نباشه، پیرهنشم نذاره رو شلوارش. :))))))
بعد از این معیارا دیگه هیچی نمی گفت طفلی. فقط چند وقت یه بار نصیحتم می کرد که ازدواج کنم. منم می گفتم داره بهم خوش می گذره. شوهر می خوام چیکار :))))
.
خلاصه گذشت تا همین چند روز پیشا... این خانم همکار یه روز بهم گفت می تونی فلان وقت به جای من بیای؟
می خواستن برن خواستگاری برای خواهرزاده ش.
بعد خواستگاری که همکارمو دیدم یکم از دختره گفت برام. وسط حرفاش هم طاقت نیاورد و گفت که همین کیسو می خواسته بفرسته برای من که هم جلوی سرش مقداری کم مو بود، هم پیرهنشو میذاشت رو شلوارش. :)))))
عمرن فکر نمی کردم انقد دقیق با بلدوزر از رو بنده خدا رد شدم.
ولی خب خاله ش حقش بود. انقد بدم میاد از اینا که فکر می کنن باید یواشکی آمار آدمو در بیارن و طرفشون هم خره و نمی فهمه.
واللاع.
- ۹۶/۱۱/۱۸