اربعین نامه 10
اذان مغرب بود که رسیدیم نجف. نمازو تو یه مسجد خوندیم و پیاده از وادی سلام راهی حرم شدیم. نزدیک یه ساعتی راه رفتیم تا به نزدیکی های حرم رسیدیم.
شام یه رشته پلوی عراقی خوردیم که توش کشمش و نخود فرنگی داشت به همراه ماست. برای یه بار تجربه اتفاق جالبی بود. (ولی این تجربه چند بار تو مسیر تکرار شد متاسفانه)
یکم جلو تر یه موکب ایرانی شربت میدادن. انقد تشنه بودم که سه بار رفتم شربت گرفتم. دو بارم برای بابام شربت بردم. اگه پارسال بود خجالت می کشیدم، ولی امسال راه افتاده بودم. 😎 اندکی حالت های سرما خوردگی در من نمایان شده بود و گلو درد داشتم.
رفتیم سمت حرم. به آقای پدر گفتم که یکی از دلایلی که امسالم اومدم همین اقامت تو صحن حرم حضرت علی (ع) بود، مخصوصن وقتی میریم طبقه ی بالای صحن و رو به روی گنبد حضرت هستیم.
اول من تو قسمت خانوما جای خوابمو مشخص کردم و بعد بابام تو قسمت آقایون. وسایلو گذاشتیم و تو صحن یه چرخی زدیم. چندتا موکب ایرانی جاهای مختلف مشغول پخش غذا بودن و انقدر صف ها طولانی بود که از ته دل خدا رو شکر کردم که شام خوردم و لازم نیست صف وایستم. انقد حواس بابام زیاد از حد به من بود که داشت گریه م می گرفت. 😐 یه جا حتی تا نزدیک سرویس بهداشتی خانوما اومد که مسیرو بهم نشون بده که یه وخ گم نشم. اینجا دیگه دلم می خواست خودمو بزنم.😢
خلاصه این گشت و گذار و تور آشنایی با حرم تموم شد و از بالا مجوز دادن که می تونم برم بخوابم. 😎
.
برقای اون قسمتی رو که خوابیده بودیم خاموش نمی کردن. یه سری از خواب بیدار شدم دیدم همه جا روشنه. زدم زیر گریه که نمازم قضا شده. بعد گوشیمو نگاه کردم دیدم هنوز اذان صبحو نگفتن. 😐😐
دوباره خوابیدم. هر چی می خوابیدم صبح نمیشد. آخر ساعت 7 از خواب بیدار شدم رفتم دنبال پدر. ولی پیدا نشدن. دست همه یه کاسه حلیم بود. رفتم دنبال قسمت حلیم پخش کن گشتم و تو صف وایستادم. یه کاسه گرفتم با دو تا قاشق. باز هر چی به بابام زنگ زدم در دسترس نبود. دیگه مجبور شدم برم تو خوابگاه و تنهایی کل حلیمو بخورم. بعدشم دوباره خوابیدم.
خیالم راحت بود که تو حرمم. از همون جا زیارت می کردم. تجربه ی حرم رفتن پارسال انقد بد بود که امسال از جام تکون نخوردم و ترجیح دادم سمت ضریح نرم.
در حد یه دالی بابامو دیدم و دوباره رفت تا بعد نمازظهر.
بعد ماز به بیرون شدم. چشم تون روز بد نبینه، دیدم دست همه یه ظرف قرمه سبزیه. رفتم جلو دیدم صف داره به چه طویلی. بعد کلی برم و نرم کردن، قرمه سبزی رو بی خیال شدم و رفتم تو صف عدس پلو 😐 دو تا غذا گرفتم، ولی باز بابام نبود. (هر چی دیشبش اونجوری اشکجو در آورد، فرداش اینجوری اشکمو در آورد 😁) کلی منتظرش شدم تا اومد. عدس پلو رو خوردیم ولی من سیر نشدم که. صف قرمه همچنان عریض و طویل بود. رفتم یه قسمت دیگه پلوی قرمز گرفتم با مرغ. انقدددد خوشمزه بود که خدا بداند. بعدش هم گشت در شهر و خوردن شربت. (خدا خیر بده این مواکب ایرانی رو. اگه نبودن چجوری شربت یخ پیدا می کردیم؟)
خلاصه که اون روز به شب رسید و رفتیم بالا مراسم و همونجا هم تصمیم گرفتیم بعد از شام شبونه راهی جاده بشیم.
قبل اینکه برم وسایلمو جمع و جور کنم رفتم سراغ آقای دکتر و یه جوری براش از سرما خوردگیم گفتم که خودش بفهمه باید یه انتی بیوتیک قوی بهم بده.
داروهامو گرفتم و وسایلمو جمع و جور کردم و انداختم رو دوشم و شبونه راهی کربلا شدیم....
رشته پلو با کشمش و نخود فرنگی و ماستی که تو نجف خوردم
اون قسمتی که خوابگاه خانوما شده بود. من اینجا خوابیدم
اون حلیمه که مجبور شدم همه شو تنها بخورم 😊
عدس پلوعه که سیرم نکرد
پلو قرمزه با مرغ که مزه غذاهای بهشتی میداد
.
دو مدل شربتی که بعد ناهار زدم بر بدن 😊
هر شب بعد نماز مغرب طبقه ی دوم صحن برنامه داشتن. ما به همین یه شبش رسیدیم
.
دو تا عکس از گنبد حضرت از همون نقطه ای که عاشقشم
.
- ۹۶/۱۰/۰۸