اربعین نامه 6
برگشتیم سمت موکب واسه سانس دوم استراحت و غبارروبی سفر. من تو کلاسی افتاده بودم که هم کلاسی هام چندتا خانم کرمانی بودن، که همه شون یه جورایی با هم دوست و آشنا بودن. نشسته بودم یه گوشه که یه خانم اومد صاف نشست جلوی و من شروع کرد به سوال پرسیدن که چجوری اومدم و با کی اومدم و کی اومدم و چند سالمه و ...!! همه رو می پرسیدها، ولی خجالت هم می کشید 😂 منم هم می خواستم خیلی طرف صمیمی نشه، هم می خواستم یه جوری باشم که فک نکنه خودمو گرفتم. خلاصه یکم آمار گرفت و حرف زد و بعدش رفت. نمازو همونجا خوندیم و بعد سر ظهر راهی شهر شدیم برای یافتن نهار. یه موکب عراقی غذا خورشت اسفنجاج میدادن با لوبیا. تصمیم گرفتیم بریم همینو امتحان کنیم. یه گوشه مشغول غذا خوردن بودیم که یه خانومه اومد ازم پرسید خوشمزه س؟ گفتم خوبه. یه چیزی بین اسفناج و قرمه سبزیه. بنده خدا هم رفت یکی گرفت و تشکر کرد. فقط آخرش نفهمیدم خوشش اومد یا چی؟!
راه موکب خیلی دور بود و دیگه نمی صرفید که دوباره برگردیم. به بابام گفتم بریم سمت حرم. قرارمون هم بعد نماز مغرب. قبل اینکه بریم حرم هم از بلیط فروشی العتبه الحسینیه (ع) دوتا بلیط سامرا گرفتیم که برای فردا صبح (ینی جمعه) ساعت 4 بود. از آقای پدر خداحافظی کردم و وارد حرم امام حسین(ع) شدم. یکم تو حرم چرخیدم و یواش یواش رفتم سمت ضریح. وایستادم توی صف تا راه باز بشه. دو تا آقا وایستاده بودن سر صف و با یه چوب راه رو بسته بودن و برای جلو گیری از ازدحام خانوما رو گروه گروه می فرستادن سمت ضریح. سمت ضریح هم خادمای خانوم سریع خانوما رو می فرستادن بیرون. یه گوشه رو هم با داربست جدا کرده بودن برای کسایی که می خواستن نماز و دعا بخونن. اول رفتم سمت ضریح و بعد رفتم اون قسمت و به سختی یه جا پیدا کردم برای نماز. بعد هم راهی سرداب شدم برای خوندن نماز جماعت. سیستم حرم خیلی جالب بود. هر جا می خواستیم بریم به صورت صف باید می رفتیم. به خاطر همینم ترافیک خیلی روون بود. بعد نماز رفتم سمت آبخوری. یه خانومه که جلوتر بود یه لیوان آب دستم داد. اومدم بخورم که یه خانم عربه نگاهم کرد. آبو گرفتم سمتش. ازم گرفت نصفشو خورد و بقیه شو داد دستم. دلم نیومد بریزمش دور. گفتم ببرم بیرون بریزم پای یه درخت که سر راه یه نفر دیگه آبو ازم گرفت تا باهاش وضو بگیره.
کفش و موبایلمو از امانات گرفتم و رفتم سر قرار با آقای پدر. من تو این مدت فقط تو حرم امام حسین بودم و اصلن بیرون نرفتم. رفتیم سمت حرم حضرت ابوالفضل (ع). همیشه ورودی حرم حضرت عباس هم ترافیکش بیشتره. هم اونایی که می گردن یکم سخت گیرترن. شایدم من اینجوری حس کردم. قسمت ضریح از قبل اربعین کامل تعلق می گیره به آقایون. وقتی رفتم تو حرم و دیدم در ورودی خانوما بسته س دلم شکست. گفتم شما هم خوب مارو راه نمی دیدها. دفعه ی اول که رفتم کربلا داشتن ضریح رو عوض می کردن و کلن اون قسمت تعطیل بود. پارسال اربعین نشد برم تو حرم و امسالم که اینجوری. رفتم سمت سرداب، یه زیارت کردم و برگشتم بالا. نشستم یه گوشه و رو به روی قسمت ضریح و زدم زیر گریه. بقیه ش هم بماند...
.
.
.
از حرم اومدم بیرون و رفتیم دنبال شام. نزدیک حرم حضرت عباس قیمه میدادن با یه صف کیلومتری که من ترجیح دادم گرسنه بمونم. هم قیمه غذای جذابی نبود برام، هم حوصله ی صف نداشتم. رفتیم تو مسیر سمت موکب. یه آپشن قرمه سبزی بود که قبل اینکه ما برسیم تموم شده بود و همه رو داشتن راهنمایی می کردن سمت موکب کناری که آپشن عدس پلو داشت. عدس پلو رو ترجیح دادم به سایر موارد. فقط حیف که ماست نداشت. عراقی ها با این تیپ غذاهاشون ماست میدن حتمن.😎 عدس پلو رو زدیم بر بدن و رفتیم موکب و قرار شد ساعت 3 و ربع راه بیفتیم سمت اتوبوس های سامرا.
باز هم چشمتون روز بد نبینه. وقتی رفتم سمت کلاس هیچ کس نبود. موبایلمو با مکافات زدم به پریز برق. وسایلمو جمع کردم. به زور خودمو نیم ساعتی بیدار نگه داشتم که گوشیم شارژ بشه و بیارمش بالا سرم که خوابم برد. وسطش از خواب پریدم دیدم نیم ساعت خوابیدم. رفتم گوشی مو برداشتم. هنوز هم کلاسی ها بر نگشته بودن.آلارم گوشیمو رو ساعت 2 و ربع گذاشتم و خوابیدم. نمی دونم چقد گذشت که هم کلاسی ها اومدن. از سر و صداشون بیدار شدم. ولی به روی خودم نیاوردم. تا نزدیکی های ساعت 2 بلند بلند حرف زدن و خندیدن. خواب و بیدار بودم. یه وقتایی صداشونو می شنیدم که یکی به بقیه می گفت بیچاره خوابیده، ساکت باشید. ولی خب گوش نمی کردن. تازه خوابم برده بود که گوشیم زنگ زد. قطعش کردم و دوباره خوابیدم. بعد دوباره از خواب پریدم دیدم ساعت 3 شده. بدو بدو حاضر شدم و با 5 دیقه تاخیر رفتم سمت حیاط. خلاصه که اون شب خوابم کوفتم شد.😊
خورشت اسفناجه
عدس پلوی محبوبم بدون ماست
موکبی که عدس پلو میداد
.
- ۹۶/۰۹/۰۳