اربعین نامه 4
پیاده راه افتادیم به سمت حرم ها.باز نیم ساعتی راه رفتیم.قرار بود بریم سمت همون موکبی که پارسال هم رفتیم. ولی اونجا هنوز راه نیفتاده بود. یه آقای ایرانی اومد جلو و پرسید جا دارید؟ گفتیم نه. بهمون کارت داد و گفت بریم سمت موکب شون. ما این سر شهر کربلا از ماشین پیاده شده بودیم و خودمونو رسونده بودیم تا مرکز شهر و آدرس این موکبی که بهمون دادن اون سر شهر بود. دیگه حقیقتن پاهام نمی کشید. راننده سرخوشه هم هر چی ملت بهش گفتن نگه دار برای نماز گوش نداد. زنگ زده بود احمد و احمد هم گفته بود نع. اینم می ترسید باز گم بشه. این بود که نگه نداشت. بعد چرخیدن دور عراق در 8 ساعت و پیاده روی از این سر شهر تا اون سر شهر در حالتی که بیشتر از 24 ساعت بود نخوابیده بودیم و نمازم نخونده بودیم، رسیدیم به موکب مورد نظر. موکب یه دبستان عراقی بود که کلاساشو موکت کرده بودن. حالا بنده خداها می خواستن تحویلمون بگیرن. ما رو دم در نگه داشتن که بهمون آب و چایی و آبمیوه و غذا بدن. دو تا غذا آوردن و گفتن غذای مهمانسرای امام حسینه. من که داشتم از حال می رفتم رسمن. دیگه مهمون نوازی شون که تموم شد من دوییدم سمت کلاسی که بهم نشون دادن و وسایلمو ریختم رو زمین و نماز خوندم و آبمیوه رو بلعیدم و غذا رو گذاشتم بالا سرم و غش کردم. صب ساعت 7 پاشدم، یکم به اوضاع خودم و وسایلم سر و سامون دادم.جای صبحونه غذایی رو که بهم داده بودنو خوردم. :))) البته نماز صبح رو هم خوندم وسط خوابم. ریا نشه.😎 بعدشم رفتم تو حیاط مدرسه یه چرخی بزنم ببینم چه خبره و بابام یافت میشه یا نه...
غذای مهمانسرای امام حسین (ع)
حیاط مدرسه
راهروهای موکت شده و پتو گذاری شده
.
- ۹۶/۰۸/۲۸