اربعین نامه 3
چشم تون روز بد نبینه! راننده ی محترم مسیرو بلد نبود :|
حالا شما فک کنید از ساعت 7 بعد از ظهر روز قبل سوار اتوبوس شده باشید و یه مسیر 4 یا 5 ساعته هم پیش روتون باشه و در غربت صاف بخورید به یه راننده ای که مسیرو بلد نیست. اونم تو کشوری که یه تابلو هم تو جاده هاش دیده نمیشه و جاده ها برق نداره و ماشین هاشون سفارشی ساخته شده و فقط بوق داره و پدال گاز و ترمز ندارن :|
حالا همه ی اینا هیچی! به قدری این بشر سرخوش بود که خدا بداند. دم موکبا وایمیستاد و در کمال خونسردی غذاشو می خورد و بعد دوباره راه میفتاد.
حالا تا وقتی هوا روشن بود همه چی خوب بود. هوا که تاریک شد نمی دونید چی کشیدیم از دستش. دو طرف تا چشم کار می کرد بیابون. اون وسط قد دو تا لاین آسفالت شده، که یه لاین برای رفت بود و یه لاین برای برگشت. بالاخره این راننده ی سرخوش ما، بین مسیر با یه احمد نامی آشنا شد که مسیرو بلد بود و پشت سر ماشین احمد راه افتادیم سمت کربلا.
ساعت 8 و خورده ای بود که رسیدیم 30 کیلومتری کربلا که دیگه راه رو بسته بودن و به ماشینا اجازه ی ورود نمی دادن. اونجا از ماشین پیاده شدیم و پیاده راه افتادیم. نیم ساعتی راه رفتیم تا رسیدیم به یه سری ماشین که اون سمت منطقه ی محافظت شده بودن. سوار شدیم و این یکی هم کلی دور قمری و شمسی زد تا اینکه در نزدیک ترین جایی که ممکن بود پیاده مون کرد...
.
ایشون راننده ی سرخوش مون هستن :)
.
اولین موکبی که نگه داشت کته ماست داشتن. خیلی چسبید به من
.
راننده داشت ما رو تو بیابون می پیچوند. همه خوابیده بودن
.
- ۹۶/۰۸/۲۸