روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

حرفای خانم دکتر

شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ب.ظ

مشغول کارم. یکی از اساتید از راه میرسه. تو دفتر می شینه و با شاگرد قدیمیش که زودتر از استاد اومده حال و احوال می کنن.
شاگرد از یه مشکلش حرف میزنه. متوجه حرفاش نمیشم. ینی گوش نمیدم. مشغول کارای خودمم.
ولی از یه جایی جواب استاد جذبم می کنه. گوشام تیز میشه. صدای خوب و لحن آرامش بخش استاد به شدت به دلم می شینه. انگار داره برا من حرف میزنه و من مخاطبش هستم. همین صبح بود که داشتم با خدا درد و دل می کردم.
دلم می خواد برم دستاشو بگیرم و بگم تو از کجا می دونستی که امروز تو دل من چه خبره؟ چجوری داری داری جواب منو میدی؟
از دو تا آیه ی قرآن میگه. دو تا آیه ای که تو سختی ها باهاشون آروم میشه. آیه 10 و 11 سوره ی احزاب.
یه خانم دیگه وارد دفتر میشه و بحث عوض میشه...

  • ۹۶/۰۷/۱۵
  • خانوم فاف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">