چقددلمبرایامامرضاتنگشده
سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۷ ق.ظ
یادم نمیاد رفته باشم مشهد و دعا کرده باشم که برم کربلا.
تعارفی یه چیزایی می گفتم ها... ولی از ته دلم دعا نمی کردم.
اونم انقد که از همه می شنیدم ما کربلا مونو از امام رضا گرفتیم، موقع دعا می گفتم اگه شد یه کربلا هم برم.
فکر می کردم اینجایی که هستم بهترین جای دنیاست و حالم بهترین حاله. واقعن هم همینجوری بود برای من.
می رسیدم تهران یادم می افتاد که من خیلی دوست دارم برم کربلا... بعد می شستم یه گوشه و زار می زدم که می خام برم کربلا.
شب اول که رسیدم کربلا، گریه می کردم و می گفتم من امام رضا رو می خام.
.
.
.
مشهد لازمم...
- ۹۵/۰۳/۲۵
اول فک کردم فقط یه پستتون تیترش اسپیش نداره ولی بعد دیدم نه این داستان داره
اولش خواستم شوخی کنم و بگم " این گونه بود که خدااسپیس را افرید" ولی بعد گفتم یه وقت ناراحت میشه بنده خدا و برداشت بد میکنه
حالا اگر دوست داشتید میشه بگید قضیه این اسپیس نذاشتنه چیه؟؟؟