این شب ها
دیشب تو هیئت یه دختر بچه ی لپ دارِ با نمکِ گردالیِ مو فرفریِ خوشمزه ی حدودن یه ساله کنارم بود. اون آخراش که شور می گیرن این بچه رو پاهاش بند نمیشد. یا دستشو تکون میداد یا می پرید هوا یا گردنشو تکون می داد. اصن یه حرکات موزونی انجام می داد که من مرده بودم از خنده. :)))))
.
.
یکم اون طرف تر یه خانومه از حال رفت... معمولن آقایون اورژانس که میان بالا و به داد مصدومین می رسن، همونجا حالشون خوب میشه. ولی این خانوم دیشبی خوب نشد.😔 با برانکارد بردنش بیرون.
.
.
.
دو شب پیش وقتی که داشتن روضه ی امام حسین (ع) رو می خوندن یه خانومه انقد گریه کرد و جیغ کشید که از نفس افتاد. بعد گفت "این چرا امشب اینجوری می خونه. چرا به فکر دل مادرش نیست؟"
راست میگفت... منم اون شب اصن حس خوبی نداشتم.
.
.
.
.
فک کنم دو سال پیش بود. شب هفتم محرم. یه خانومه موقع روضه کلی گریه می کرد و خودشو می زد. یه دفعه داد کشید "چرا ما نمی میریم این چیزا رو می شنویم؟"
از اون به بعد زیاد این جمله تو سرم تکرار میشه.
- ۹۵/۱۱/۲۳