روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

اربعین (قسمت هشتم ... در مسیر کربلا )

دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ق.ظ

183 تا عمود تو شهر نجف هستش که بعد از شمردن اونا تازه می رسیم به اولین عمود جاده ی نجف به کربلا.
ما تازه روز 5 شنبه موکب های خود عراقی ها رو دیدیم.
میوه... غذا ... چای و قهوه و آب ... نون. همه چی میشد پیدا کرد.
قیمه نجفی
.

.
از این آب های یه نفره ی عراق
.
.
چایی (ازمون می پرسیدن که چایی ایرانی بریزم یا عراقی)
.
.
بچه های کوچیکی که دستمال می دادن
.
.
اینجا نون تازه و داغ می دادن به ملت
.
.
بچه هایی که سینی می ذاشتن رو سرشون و از زوار پذیرایی می کردن
.
.
یه بچه ی گوگولی
.
.
سیم کشی برق شهر نجف :))
.
.
اذان ظهر بود که ما از شهر نجف خارج شدیم.
عمود اول
.
.
غذا خوردن مون ساعت مشخصی نداشت. به هر موکبی می رسیدیم که به نظرمون مواد غذایی هیجان انگیزی داشت می رفتیم سراغش.
وای فای هایی که همراه اول مرتب تبلیغشونو می کرد، عملن فقط به درد جرز لای دیوار می خوردن و ما حتی یه نفرم ندیدیم که بتونه کانکت بشه.
.
.
 شب اول تا نزدیکی های اذان مغرب راه رفتیم و با غروب آفتاب دنبال یه جایی می گشتیم که شب رو اونجا بخوابیم.
.
.


موکبی که شب اول توش خوابیدیم به شدت سرد بود و اولین نشونه های سرما خوردگی در اینجانب هویدا شد.
 

نکته ی جالب این بود که خانومای ایرانی همین که به آب می رسیدن شروع می کردن به شستن لباساشون.
واقعن در شگفت بودم از این همه انرژی ای که داشتن... رسمن گند انرژی رو در آورده بودن. بعد سوال دیگه ای که برام پیش اومده بود این بود که لباساشون کی خشک میشد... شبا واقعن سرد بود اونجا 😕
ینی از دست کارایی که می کردن یه وقتایی اشکم در میومد. :|
.
روز دوم اصلن حالم خوب نبود... به زور خودمو می کشوندم. نزدیکای اذان ظهر بود که دیگه افتادم. فک کردم که همه چی تموم شد و از اینجا به بعد باید سواره بریم سمت کربلا. حالا خودم هیچی... عذاب وجدان اینکه هم سفرام به خاطر من مجبور بشن دست از پیاده روی بکشن داشت منو میکشت.
بابام که حالمو دیدن بهم یه کدیین دادن و گفتن برو بخواب. یه ساعتی خوابیدم و حالم خوب شد. بعدش هم به زور غذا به خوردم دادن. 😐 وسایلمم تا آخر سفر ازم گرفتن و گفتن تو بدنت ضعیفه. خودتو بیاری کفایت می کنه. 😔
.
.
.
یه جا نارنگی می دادن... یکی برا خودم گرفتم ... یکی برا بابام . رسیدیم سر قرار دیدم بابام کلی نارنگی خریده :) (فوتو اولی بای دخترعمه... دومی بای می😊)
.
.


 آبگوشت ایرانی می دادن که من نخوردم طبیعتن :)
.

.
انقد فلافل خوردم که حالم از هرچی فلافله بد میشه 😐
.
.
.

یکی از موکب های توزیع فلافل :))
.
.
قهوه تو پیاله می دادن... به طرز عجیبی پیاله هاشونو تو ظرف آب هم نمی نداختن. زیادی دیگه دهنی بودن :))
.
.
جایگاه ساخت قهوه
.
.
گوسفندی که داشت پیاده می رفت تا قربونی بشه
.
.

شب دوم تا عمود 603 جلو رفتیم.
 به پیشنهاد دختر عمه قرار شد که تا عمود 1000 رو با ماشین بریم و روز شنبه از عمود 1000 تا شهر کربلا رو پیاده بریم. منم چون کوله و وسایلم دست بابام بود داشتم از خجالت آب میشدم از این پیشنهاد استقبال کردم. (البته گفتم الان بریم جای خواب پیدا کنیم و فردا صب اول وقت ماشین بگیریم. چون اگه می خواستبم اون موقع بریم تا برسیم به عمود هزار دیگه جا برا خواب گیر نمیاوردیم. ولی کسی به حرفم گوش نکرد 😐)
به سختی یه اتوبوس پیدا کردیم و سوار شدیم. ولی به قدری ترافیک بود که بعد از حدود یه ساعت رسیدیم به عمود 639 و اونجا راننده ی اتوبوس تمام مسافرا رو پیدا کرد. مجبور شدیم کلی راه بریم تا یه جای خواب پیدا کنیم. یه جا شام باقالی پلو میدادن با ماست. انقد خسته و گشنه بودیم که با ولع در عرض دو سوت غذامونو خوردیم.
.
.
دم عمود 663 بود که یه جا برای خواب پیدا کردیم. شب خیلی عجیبی بود. یه سری مسافرایی بودن که پیاده از نجف اومده بودن ... یه سری مسافرایی بودن که سواره از نجف اومده بودن و به خاطر ترافیک مجبور شده بودن شب رو بین راه بمونن. یه سری هم مسافرایی بودن که داشتن از کربلا پیاده برمیگشتن (به خاطر نبودن وسایل نقلیه ی عمومی)
اون شب صحرای محشرو با چشمای خودم دیدم. تا خود صبح صداهای عجیب میومد. جمعیت یک لحظه از تو جاده قطع نمیشد. تنها فرقش با محشر این بود که میگن اونجا آدم زن و بچه و همه رو فراموش می کنه. ولی اینجا همه به هم رحم می کردن. به هم جا می دادن برای خواب. جز دم و دستگاه امام حسین (ع) کجا میشه یه همچین صحنه هایی رو دید؟


  • ۹۵/۰۹/۰۸
  • خانوم فاف

نظرات  (۳)

آقا من عکسا رو میبینم خسته میشم((: چطوری اینقد راه رفتین!؟
احساس می کنم از گرسنگی و خستگی می مردم.
اصن روز دومو که گفتی احساس سرماخوردگی کردم.من اگه سرما می خوردم یک قدمم نمی تونستم برم.
دارم فک می کنمم بابام چقد منو میشناسه😆
پاسخ:
تازه فیلما رو نذاشتم... فیلما رو ببینی چقد خسته میشی؟ :)))
ینی الان پشمون شدی؟ سال دیگه نمیای بریم؟
من از قبل سفر مشکل داشتم... اونجا به خاطر خاک و باد و سرمای شبا تشدید شد.
بابای منم منو می شناخت... ولی من پرروتر از این حرفام که بخام به رو خودم بیارم که نمیرم😂😂
اربعین رفتن یه چیز دیگه ست ولی راستش با این شرایط و شلوغی و بی جا و مکان بودن  شاید نتونم.اینطوری بری و نشه خوب زیارت کنی احساس ناکامی می کنی،من که اینجوریم😆 ولی بازم می گم با همه ی این شرایطم نصیب هرکسی نمیشه مثه امسال که نصیب و قسمت من نشد.
پاسخ:
ببین وقتی میری اونجا متوجه میشی که همین که تو مسیر بودی کفایت می کنه. اصن اصل این سفر به مسیرشه. من یه نتیجه گیری نوشتم... گذاشتم قسمت آخر بذارمش. من به شخصه برای زیارت اول اربعینو توصیه نمی کنم. چون در اصل تو اربعین از حرم رفتن و زیارت خبری نیس تقریبن.
آخه اینا میگن ایرونیا چاییشون کم رنگه.من خودم به رگ عربیم کشیده چاییو پررنگ میخورم.
:) 
فلافل نخورین. 
باقالی هم حساسیت دارم میفتم میمیرم بخورم.
روایت میگه سور المومن شفا من سبعین داء!ینی تف اهل ایمان شفاس واس هفتاد تا مرض!اونجام که همه مومن بودن گفتن پیاله ها رو نشورن تازه آب هم که هس ولی کم است! 
:)))))))))) 

پاسخ:
آره بابام جان... چایی جوشیده میارن... فقط کمرنگ میریزن به اسم ایرانی. ولی خدایی خیلی مزه میده اونجا چایی خوردن :)))) ایشالا قسمتت بشه بری چایی اصل عراقی بخوری حالشو ببری :)
بخوامم نمی تونم فلافل بخورم... حالم بد میشه 😂😂
یه جا باقالی میدادان نزدیک کربلا... حالم بد بود ... ترسیدم بخورم. وگرنه حتمن یه کاسه برمی داشتم 😎 فرنی هم خوردم. یه چند موردو نخوردم که الان بهش فکر می کنم خیلی ناراحتم 😕
به قول بابام این پیاله های قهوه شونو از وقتی که می خرن و از کارتونش در میارن نمی شورن تا آخر ... اصن لامصب خود شفاس😂😂😂

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">