روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۸
  • خانوم فاف

سه روزه که خیلی جدی پیاده روی رو شروع کردم.
ولی گویا کتونی ای که استفاده کردم خیلی درست حسابی نبوده.
حالام دچار کشیدگی تاندون زانوی راست شدم. 😐
ینی رسمن سه شبه پای راستم خیلی حالش بده 😢
برعکس این کفشی که برای پیاده روی می پوشیدم، کفش های باشگاهم خیلی خوبه. دیگه مجبور شدم تا اطلاع ثانوی از همین یه جفت برای هر دو جا استفاده کنم تا برم یکی بخرم دیگه. فقط این وسط یه مشکل ریزی هست که کتونی های باشگاه خیلی صورتیه 😐
سرمو می ندازم پایین، چشمامو می بندم و راه میرم😎
خدایی خیلی رنگشون نامناسبه برای خیابون. آبرو برام نمونده.😆

  • خانوم فاف
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۹
  • خانوم فاف

+میگه تو چرا از این قرص های لاغری نمی خوری؟ میگم مگه از جونم سیر شدم؟ میگه فلانی که همش داره ونوستات می خوره و هیچیش نشده. 5% ریسک پذیری داشته باش. میگم همینه که هست. :))))

+ میگه برات دمنوش لاغری خریدم... رفتیم باشگاه برات میارم 😍

چند روز بعدش ازم پرسید دمنوش می خوری؟ گفتم نه! هنوز فرصتش پیش نیومده.😎

+ یه خانومی که اسمشو نمی دونم میگه چقد لاغر شدی... مربی میگه راست میگه!!! تو این یه هفته چی کار کردی که انقد لاغر شدی؟. میگم بدو بدو!! مریضی که جون رو از تنم برده و خوردن آنتی بیوتیک. اینا رمز موفقیت منه :) البته غذا هم خیلی کم خوردم😎

  • خانوم فاف
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۰:۲۰
  • خانوم فاف


یک بار یک نفر پرسید:
«چرا آدم توی کربلا اونقدری که باید،غمگین نیست؟»
و رندی پاسخش داد:
«چون همه غم‌ها رو زینب با خودش برده»
*
ما می‌آییم کربلا،دلمان قرار بگیرد؛آرام بگیرد.می‌آییم اگر بچه‌مان عقب‌مانده است،معتاد است،بدجایی سربازی افتاده،جهیزیه‌ ندارد،بی‌شوهرمانده،بی‌کار است،اخراج شده،بارمان توی‌ گمرک توقیف شده،رفقامان حسرت برات اربعین دارند،رفیقمان را همه دیده‌اند تیر خورده اما جسدش از اطراف حلب برنگشته و سه‌تا دترش چشم‌انتظارند،توی غریب‌آباد اینستا گُله به گُله آدم هست از چابهار تا وین اطریش از آمستردام هلند تا شرق آمریکا که گفته‌اند التماس دعا و بار این همه ملتمس روی دوشمان سنگینی می‌کند،خلاصه هرچقدر تنهاییم،فقیریم،نداریم،دلتنگیم..
قرارمان این بود بیاییم پیشتان سبک شویم
زیر قبه دعا کنیم و با صدای بلند بگوییم«لبیک یا حسین»،مکارم‌الاخلاقی بخوانیم،عالیه‌المضامینی..
برویم یک کنجی برای دلمان زیارت وارث بخوانیم و با آن آخرهایش حال کنیم که می‌خوانیم:
«یا مولایَ یا اباعبدالله انا ضَیفُ‌الله و ضیفُک و جارُالله و جارُک و لکل ضَیفٍ و جار ٍ قرًی..اَن یرزقنی فکاکَ رقبتی من النار»
«ما،توی کربلا،میهمان خدا و شماییم،پناهنده به شما و خداییم و هر مهمان و پناهنده‌ای به گردن صاحب‌خانه حقی داره که اون پذیرایی و مهمون‌نوازی است.. و پذیرایی از ما یعنی بخوای خدا ما رو از آتش معاف کنه»
حالا اگر نشد هم نشد..فدای سرتان..
ملالی نیست..یعنی هست ها..ولی فدای سرتان اگر هم به خدا رو زدید و او گفت این‌ها«ظَلَمتُ نفسی»هستند و روسیاه و کارشان خراب است..خُلقتان تنگ نشود..دلگیر نشوید ها..فدای خَدِّ تَریبتان...محاسن خَضیبتان...با خدا یک‌جوری حلش می‌کنیم عاقبت..
بالاخره ما عیال خداییم،وَبال‌گردنش
«ماهٰکذا الظَنّ بِک»که ما را به صورت به آتش بیندازد.صورتی که به سجده افتاده و بر‌گونه‌هایش اشک برای حسین جاری شده..
اما..
دست‌کم قرارمان این بود وقتی زیارت‌نامه‌ات را دست می‌گیریم آتش نگیریم..آرام بگیریم
مثلا ببینیم نوشته «نماز بالای سر..دعا بالای سر..شش رکعت نماز پشت سر»
کدام سر؟
زیارتتان روضه فاش است..
یا زیارت‌نامه آن برادر علمدارتان که بنویسد:
«نزد پاها بایست و دعا بخوان»
قرارمان این نبود حتی زیارت‌نامه‌تان هم آتشمان بزند..
بود؟
«الهی عاقبت آتش بگیرد
دل من هم شبیه خیمه‌هایت»


متن از سید حمیدرضا قادری
 https://www.instagram.com/p/BLggEbCjVO4/
  • ۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۹:۱۵
  • خانوم فاف
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۲
  • خانوم فاف

+ کی باید رفت دنبال کارای ویزا؟
× می خوای چی کار؟
+ می خوام اطلاعات عمومیم زیاد بشه...
× هنوز عاشورا نشده... بذا عاشورا بیاد حالا بعد شروع کن.
+من که نمی خام بیام... فقط می خام اطلاعات عمومیم زیاد بشه.
× از الان می تونی بری ویزاتو بگیری برا اربعین... یار پیدا کردی؟
+ یار که زیاد پیدا کردم... ولی مساله رضایت یا همراهی والدینشونه.
× تنهایی برات سخته... من که همه جا نمی تونم همراهت باشم. باید حداقل یکی همراهت باشه. بیشتر هم باشید که چه بهتر.
+ من از کجا همراه پیدا کنم؟
× همین دوستت که باهاش میری هیئت نمی خواد بیاد؟
+می خواد... ولی مساله همون رضایته
× بگو یه رضایت نامه با امضای پدر و مادر و 2 تا قطعه عکس و یه پاسپورت که حداقل 6 ماه اعتبار داشته باشه. اینا رو بیارن... اصن بیست نفر همراه بیار... همه تونو می برم.

.
.
.

* دنبال یک عدد همراه با شرایط بالا می گردم... نبود؟
رضایت نامه خیلی مهمه ها 

* این حرفا هر سال و هر سال چندین بار تکرار میشه... ولی جفت مون مقاوت عجیبی داریم که حرفای همو نفهمیم و هی تکرار کنیم :|

  • خانوم فاف

میگم اگه شرایط شو داشته باشی و بد نشی خیلی با جنبه ای.

میگه چرا فک می کنیم همه باید بی اخلاق باشن؟
تو خودت باشی بی جنبه بازی در میاری؟
من هر جا با هر شرایطی باشم همینم. اصل و اصولم همینه. حتی اگه وسط لاس وگاس باشم😎


میگم نمی دونم! در حال حاضر تو اینی... منم اینم... چون اصولمون شکل گرفته. ولی یه دختر 14 ، 15 ساله هنوز دنبال بازیگوشیه.

میگه دبیرستانم همین بودم.خیلیا تو کلاسمون دوست پسرایی داشتن که .......
ولی من همین بودم.

میگم منم همین بودم خب
البته من دبیرستان خیلی بهتر بودم نسبت به الانم😂😂😂😂

میگه منظورم اینه نباید انتظار داشته باشیم همه عوضی باشن و اونی که نیست هنر کرده.


میگم قانع شدم! 😎 ولی خوب بودن هنره.

میگه خوب بودن وظیفه ست.خوب بودن دیفالته.خدا همه رو خوب افریده.به شکل پیش فرض.
.


+آدما وقتی به دنیا میان خوبن، پاکن. این درست! ولی شرایط خیلی مهمه. شرایط می تونه یه آدمو کاملن بی جنبه کنه.
تو شرایط خوب، خوب موندن هنر نیس. 
ولی تو شرایط خوب برای بد بودن، خوب موندن هنره.
تا وقتی که آدما اصول و چارچوبی رو برای خودشون تعریف نکردن شرایط مهمترین عامله. ولی بعد از اون میشه گفت که هر جایی و تو هر شرایطی من همینم که همیشه بودم.

  • خانوم فاف

میس واو جان،

به نظرم بهتره که برگردی به وبلاگت... همین قدر دوری کافیه دیگه.

سنگر وبلاگو خالی نکن دخترخاله 😊

+ امروز جات خیلی خالی بود... کاش میشد که بیای.

  • خانوم فاف