روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

اون قدیما یه رشته پست داشتم در مورد معیارهام برای ازدواج که هر وقت چیزی به ذهنم می رسید اینجا ثبتش می کردم.

 انقدر نیومدم اینجا یادم نیست اونا کجان که بخوام لینکشو بذارم...

ولی خب همین الان یه معیار جدید به ذهنم رسید گفتم بیام خدمتتون عرض کنم.

مرد باید صداش خوب باشه هر از چندگاهی برا خانومش بزنه زیر آواز...

:))

  • خانوم فاف

صبح جمعه بود. طرفای ساعت ۶. از پذیرایی صدای تلویزیون میومد اما واضح نبود. حال نداشتم که پاشم برم ببینم چه خبره. منتظر بودم ساعتم زنگ بزنه برای نماز و تا آخرین لحظه می خواستم مقاومت کنم.
صدای تلویزیون همچنان میومد. یه لحظه به وضعیت شک کردم. رفتم تو پذیرایی و مامانو دیدم که روی مبل رو به روی تلویزیون نشسته و گریه میکنه.
تا منو دید گفت حاج قاسم رو ترور کردن.
زدم تو صورتم. انگار که بی پدر شده باشم. انگار که دنیا یتیم شده باشه. انگار که رهبر بی یاور شده باشه.
هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر حاج قاسم رو دوست داشته باشم. اشک امونم نمی داد...
...
..
.
روزای تشییع حاج قاسم روزای عجیبی بود...
چشم برنمیداشتیم از صفحه ی تلویزیون.تشییع عراق برای همه حیرت انگیز بود. تو محل کار هم مدام تلویزیون شبکه ی خبر بود و روزی چند بار همه تو لابی جمع میشدیم و خیره به تلویزیون.
همه بی تاب بودیم که حاج قاسم برسه به تهران.
درد نبودن حاج قاسم با این بدرقه ی بین المللی و چند میلیونی و حس شکوه و وحدت و یکپارچگی کمتر شده بود. دلمون می گرفت از نبودنش. یه وقتایی یه گوشه ای پیدا می کردیم و ریز ریز اشک می ریختیم. اما اون شکوه و عظمت بهمون حس خوبی می داد.
همه می گفتن این ثمره ی خون حاج قاسمه و خوشحال بودن از اینکه دنیا دید محبوبیت حاج قاسم رو.
..
..
.
دوران مدرسه یه معلم داشتیم که الان اصلن یادم نیست کی بود و چی درس میداد. یه روز سر کلاس یه جمله ای گفت.
گفت:" وقتی یه آدم خوبی از این دنیا میره کلی از بلاهایی که به واسطه ی حضور اون آدم دفع شده بوده سرازیر میشه. خدا به احترام حضور اون بنده ی خوب اون بلاها رو دور می کرده"
بعد حاج قاسم یاد همین جمله ی خانوم معلم افتادم و خودمو آماده ی اون بلاها کردم. ولی بعد دیدن تشیع با شکوه حاج قاسم همه چی یادم رفت.
فکرم رفت سمت وحدتی که ثمره ی ریختن خون پاک حاج قاسمه. سمت اینکه دشمن دیگه یه روز خوش نمی بینه.
...
..
.
دیروز داشتم فکر می کردم حاج قاسم کی بود که از وقتی رفته دنیا یه روز خوش ندیده...
دنیا...
همه ی آدمای دنیا...
کاش میشد که برگرده...

...

..

.

.

.

+ یه توییت دیدم از یه جوون عراقی با این مضمون که:  وقتی دست حاج قاسم قطع شد، یک ماه بعد به اذن خداوند عزوجل دست دادن برای کل عالم ممنوع شد.

++ در این عهد کرونایی هیچ روز و شبی رو به قدر دیشب و امروز پر از حسرت نبودم...

شب و روز میلاد ارباب و ...

  • ۶ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۲۰
  • خانوم فاف

بازم می دونی؟!!!

از پست های قبلی مشخصه چقد حال روحم بده.

ولی خب فک می کنم همین قدر ناله کردن کفایت می کنه.

دیگه باید کاسه کوزه ی ناله رو جمع کنم.

  • خانوم فاف

می دونی!!!

من هنوزم میگم کار کارمندی روزانه، کار خانوما نیست. حداقل برای من نیست.

اینکه صبح بری و شب برسی خونه.

خسته و افسرده و نالان.

راستشو بخوای محیط کاری من جزو محیط های کاری خوبه.

ولی بازم خاله زنک بازی هست. نامردی هست. دروغ هست. بی اعتمادی هست...

آدما چه خیری دیدن از این همه دغل کاری؟از این همه بد خواستن برای دیگران؟ و...

چقد از دیشب دلم برای قدیما تنگ شده.

با همه ی سختی های مخصوص خودش.

می دونی!

اون سالا درد داشت... غم داشت... ولی شیرین بود.

ینی یه روزی میاد که یاد این روزا میفتم و میگم درد داشت! غم داشت ولی شیرین بود؟!!!

یه چیز دیگه رو هم می دونی؟!

آدما

یا کار دارن و پول به جاش وقت ندارن و حالشون بده.

یا کار ندارن و پول به جاش تا دلت بخواد وقت ندارن و حالشون بازم بده.

 

 

  • خانوم فاف

 

همه چی از پیامی شروع شد که دیشب از یه دوست گرفتم. داشت از بورس حرف می زد.

وسط حرفاش وسوسه شدم که بعد سه سال برم سراغ پنل کارگزاری بورسم. (واج آرایی سین)

بعد همه ی اون روزا برام زنده شد. 

اون قدیما یه دوستی داشتیم که تو کار بورس بود. یه روز بهم پیام داد که برم حساب کاربری باز کنم تو یکی از شعب کارگزاری فلان.

منم رفتم. اوایل اکانتم درست نمیشد. پیگیری های دوست و توضیحات من که بابام جان من رفتم دنبال کارا، ولی نشد! تا چند ماه ادامه داشت.

بالاخره یه روز تو یه طومار براش همه ی اون چند ماه رو تعریف کردم و بعد اینکه کلی خندید ازم معذرت خواهی کرد که متوجه مشکل کار نشده.

راهنماییم کرد و اکانت من درست شد.

نمی دونم چرا دلم خواست بنویسم اینارو..

حالا خیلی وقته ازش خبری نیست ولی احتمالن الان باید یه بچه ی 3 ساله داشته باشه. البته به گفته ی خودش.

 

 

  • خانوم فاف