+چند وقتی بود که داشتم رو مغز یکی از دوستان که یه خورده به خاطر شرایط روزگار بی انگیزه شده و همه ش میگفت گیج شدم و خسته ام، کار می کردم که برا کنکور ثبت نام کنه و دقیقن دیروز صبح در آخرین روزی که فرصت ثبت نام بود، ثبت نام کرد و منم از این سر کشور داشتم دوست رو در اون سر کشور کمک رسانی می کردم برای ثبت نام.
:)
+عصر خانم پسرعمو زنگ زد و گفت یادته گفتی اگه مامان شدی باید بهم بگی؟
راستشو بخواید یادم رفته بود... ولی خودش یادش مونده بود. گفت که داره مامان میشه. البته ازم قول گرفت که به کسی نگم.
:))
+شب یه دوست دیگه که خودش معتقده روزگار یه خورده بد خلقش کرده پیام داد که بیا جدی صحبت کنیم. من از هیچی لذت نمی برم. هیچی حالمو خوب نمی کنه و از این حرفا. کلی با هم صحبت کردیم و آخرش گفت بعد مدتها آروم شدم.
خوشحال شدم از این حسی که داشت.
:)))
.
.
اسفند امسال شروع خوبی داشت برای من.
روزای خوب باید ثبت بشن.
+عکس:استفاده ی بهینه از چوبز قبل از اینکه خورد بشه 😆😆