روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

تکرارش هنوزم مث روز اول برام تازه س...

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۴۴ ب.ظ

روز عاشورا با مامان و خواهر و دو تا از دوستا سوار ماشین شدیم که بریم مراسم. تو اتوبان داشتم با سرعت می رفتم که یه ماشین پیچید جلوم. هم من سرعتو کم کردم، هم خود اون راننده ماشینشو کنترل کرد و به خیر گذشت. از اون ماشین که رد شدم بلافاصله یه ماشین دیگه پیچید جلوم و همه جیغ کشیدن و منم کاری نمی تونستم بکنم جز یه ترمز محکم. من تو لاین خودم بودم و دو تا ماشین پشت هم پیچیدن جلوم و ماشین اول باعث شد که ماشین دوم رو دیر ببینم. ترمز گرفتم، ولی شک نداشتم که میزنم بهش.

.

.

با فاصله ی میلیمتری ماشین وایستاد. باورم نمیشد. بیشتر شیبه معجزه بود. آقاهه از ماشینش بیرون اومد و گفت بلد نیستی ترمز کنی. من و دوستام شروع کردیم به داد و بیداد که تو یهو پیچیدی جلو حالا طلبکاری. میگفت ماشینت خورده به ماشینم، صداشو شنیدم.

ولی نخورده بود. دست پیش گرفته بود که پس نیفته. رو ماشینش خط هم نیفتاده بود. راهمو کشیدم و رفتم. بچه ها همه ش از دست فرمون من تعریف می کردن و من تو دلم فقط خدا رو شکر می کردم. ترمز زیر پای من بود و هیچ کدوم شون نفهمیدن که فقط خدا رحم کرده و اتفاقی نیفتاده. 

از اون روز بارها و بارها اون لحظه و اون فاصله ی میلیمتری تو ذهنم تکرار شده. هر دفعه بیشتر ایمان میارم به معجزه ای که اتفاق افتاد.

  • ۹۶/۰۷/۱۲
  • خانوم فاف

نظرات  (۵)

با اینکه شما رانندگی تون حرف نداره ولی بعضیا تا یه راننده خانوم می بینن فک میکنن باید حتمن ازش سبقت بگیرن
پاسخ:
سبقت نگرفت. پیچید جلوم. ینی تقریبن ماشینا عمود بهم شدن. تو بزرگراه نمی دونم چجوری میشه که این اتفاق میفته. :|
داشتم می خوردم به در ماشینش.
خدا رحم کرد😐 من در این شرایط دست و پامو یحتمل گم کنم. می خوام قشقرق به پا کنما ولی خودت که می دونی در حد تئوری بلدم نه عملی😎
پاسخ:
خیلی زیاد رحم کرد بهمون.
شرط اول رانندگی برا خانوما بچه پررو بودنه. وگرنه کلاهت پس معرکه س.
خیلیا تا می بینن خانومی اذیت می کنن. این یکی که مقصر هم بود و باز پررو بازی در میاورد.

بی خیال! :))))))))))
حجاز هم دیگه جاده هاش امن نیس چون به خانوما حق رانندگی دادن!
آقا،اتوبان با ماشین پر امانت(والده مکرمه،خواهر محترمه و دوستان)جای مناسبی برای سرعت بود؟!نبود دیگه نبود!
حالا مجلس حاج محمود آقا داشتین میرفتین؟!
حاج مصطفی کرمی بنظرتون چطور بودن؟من حال نکردم.فقط روضه ی آخرش خوب بود بقیه ش رو حال نکردم.حسن کرمی میشناختم ایشون رو نمیشناختم.قبلش انقد گفتیم تائب رو بیارین،انتقاد کنیم میگن بخاطر لج کردنمون انتقاد میکنیم!
پاسخ:
باور کن راست میگم :))))
باید تو این چند سال میرفتی همون حجاز زندگی می کردی. والا. اصن شما آقایون نه رانندگی بلدین نه قدر دست فرمون خوب ما خانوما رو می دونید.😎
سرعت مجاز بود خب. با سرعت حلزون برم که همین شماها میاید پشت سر آدم بوووووق بووووق بوووووووووق می زنید.
بلی همون جا می رفتیم.
بد نبودن. ولی خب از حرفاشون خروجی خاصی هم دریافت نکردیم. ما اومدیم به امید خروجی. حرفای حا آقا ریاضت هموز یادمه کلیش. (هرچند که خیلی جااا باهاشون مخالف بودم.) ولی حرفای ایشون همه ش فراموش شد :))
پس شماها بودید که صدای حاج محمود آقا رو در آوردید. اتفاقن یه روز بابام داشت می گفت مردم چقد گیرن 😂😂😂 گیر ندید دیگه انقد.عه. 😆

خب حالا کلا چه خبرا؟احوالتون چیه؟
پاسخ:
سلامتی. امروز رفتم کوه. وسط راه یادم افتاد بهت نگفتم بیای :)))))
من کاره ای نبودم.توصیه کردن،مشورت گرفتن،من هم با دوستم رفته بودم،بعد خودشون هم یکی در میون اومده بودن،آخرش هم رفتن امور رو گفتن به غایبین تفویض کردن.
پاسخ:
چی؟ چیذرو میگی؟ 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">