روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

این روزهای وحشتناک

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۵۶ ب.ظ
دو روزه  تو اینستا هشتگای میانمارو می بینم .
ولی نمی خونم. نمی خوام بفهمم چی شده. نمی خوام بدونم.
دیگه طاقت ندارم. هنوز بلای قبلی هضم نشده یه بلای جدید از راه میرسه.
ولی مگه میشه فرار کرد از فهمیدن. بالاخره یه جایی یه کسی خبرت می کنه.
چه خبره تو این دنیا؟
چرا اینجوری شده؟
دیگه قراره چه اتفاقی بیفته که وقت ظهور برسه؟
از این بدتر ینی چی دقیقن؟
چه بلایی داره سرمون میاد؟

+ بثینه یمنی
+نسل کشی میانمار

  • ۹۶/۰۶/۱۵
  • خانوم فاف

نظرات  (۵)

واقعا وحشتناک و دردناکه!!

مصیبت میانمار جیز جدیدی نیست!!بدبختی این مردم مظلوم  تازه برجسته شده!!اونها سالهای سالها در بدبختی به سر می برند!!!

کشورهای مسلمان یکی از یکی بی عرضه تر!!!
پاسخ:
کشور های مسلمان.....
واقعا دیگه باید چه اتفاقی بیفته که وقت ظهور برسه!؟ 😐
پاسخ:
نمی دونم....
سلام
واقعاً ناراحت کننده ست ...
خدا خودش به داد مظلومان جهان برسه ان شاءالله
پاسخ:
سلام.
الهی آمین
شما انتظار میبینین که ظهور میخواین؟!ندبه ی صبح جمعه ی حضرات بدرد عمه شون نمیخوره وقتی که ناموس یمانی و برمه ایشون رو میکشن و هتک میکنن و به تبعید میفرستن و درگیر دیپلم و ماتیک و دیپلماتیک رفتار کردن تشریف دارن.
حزب اللهی و عدالت خواه که از سر حماقت،بلاهت و سفاهت بجای یمن و افغانستان و بحرین و برمه و...حامی فتنه گرای ضدانقلاب شدن بیش و پیش از میزان تو باغ نبودنشون،کذب ادعای انتظارشون رو ثابت میکنن!
کجا بیاد؟!این یکی بختیاره(عج)،مثل باباش(ع)نیس که اومد و شما هرسال میرین زیارتش بکنین!
این مواضع این چارتا سیاستمدار رو هم بذارین بحساب اینکه اولین بیانیه رو طالبان دادن و گفتن طالبان حامی دول اسلامی حامی مسلمین برمه خواهد شد.اینا الان دارن برای حمایت طالبان گلوشون رو جر میدن وگرنه راه کشتی غذا و پتو و سرم رو اینا کج کردن!آره!من که کج نکردم!
یه بار نوشتم که جواب سیلی،چیزی کمتر از قطع دست ضارب نیس!
پاسخ:
الان منم دعوا کردی وسط دیپلماتا و سیاست مدارا؟ 
حضراتو که بی خیال!!!! 
راست میگی. من چقد منتظرم؟
خود من که حرف فرج می زنم فقط در حد حرفه. من خودمو می شناسم. اگه چیزی از خدا بخوام انقد میگم و میگم که یه وقتایی حس می کنم خدا رو خسته کردم.
ولی می دونی. یه وقتایی هم فکر می کنم مث خیلی چیزایی که نمی فهمیم و خدا می دونه به صلاحمونه، ظهور هم اتفاق بیفته دیگه. آخه شاید حالا حالاها من و امثال من نفهمیم.
من می ترسم از آخر عاقبت مون.
هر دفعه که یه اتفاق این مدلی پیش میاد میبینم چقد از قبلی وحشتناکتره. دیگه نمی دونم از سر بریدن، زنده زنده چشم در آوردن، روی بدن بچه ی شیر خوره وایستادن بدتر و وحشناکتر چی می تونه باشه. من هیچ تصویری از آینده ی این دنیا ندارم. من دلم می خواد حال همه خوب باشه. نامردی نباشه. خدا لعنت شون کنه این کارا رو می کنن.
+من تا حالا نتونستم برم سامرا 😔
شما رو دعوا کردم؟!فکر میکنین کجاش دعواتون کردم؟!
فرعون هر بلایی داشت سر بنی اسراییل آورد.سحره ی دربارش گفتن این موسی فلان شب نطفه ش بسته خواهد شد.فرعون دستور داد یه مشت مردم درب و داغون که سگ بهتر ازشون زندگی میکرد رو ببرن اون شب تو بیابونا غذای درست و درمون بدن.وسط بیابون مث سیل بارون میگیره این بدبخت و بیچاره ها دو دستی میزن تو سرشون که یه شب خوش رو هم خدای یعقوب واسمون نخواس.والدی از موسی اون شب تو خونه ش موند بهش اجازه دادن و مون  چون والد دیگه ی موسی تو قصر درحال خدمت بود.
رعد از خواب بیدارش میکنه و ترس احاطه ش میکنه و دلش شور شوورش رو میزنه و راه میفته میره دم در قصر فرعون و دق الباب و در باز میشه و نگهبون میگه حال شوورت خوبه ولی برو خودت ببینش و لباسات رو هم خشک کن بارون بند شد بیا برو!مادر موسی میره و بابای موسی رو میبینه و نطفه ی موسی تو شبی که بنی اسراییل فکر میکردن از اون شب بدتر نبود بسته شد.بعدش هم هرچه فرعون کرد نشد و هرچه خدا خواست کرد.فوقع ما وقع و جری ما جری!
به این قصه فکر کنین امیدوار میشین!
هنوز راه نیفتادن اگه به خدا فحش ندیم سر خودمون رو ببرن زنمون رو اسیری ببرن.نذاشتیم راه بیفتن.خدا هم خودش تو دهنیاش رو خوشگل زد و میزنه و خواهد زد.
+ایشالا همین یکی دوسالی سامرا هم میرین منو دعا میکنین!دعا میکنم برین.دعاهام اغلب در مورد بقیه گرفتنی بود و هس.
++دل من ولی مشهد میخواد.دلم مسلمیه میخواست،نشد!
+++بنظرم یه بیداری ای داره درمورد طالبان افغانستان تو مملکت به بار میاد!هرچند 20 سال دیر شد.
پاسخ:
دلم می خواست منم دعوا کنی. یکی باید بیاد بزنه تو گوشم و بیدارم کنه. بی خیال.
نشنیده بودم این داستانو.
خدا این روزا خیلی از قشنگی ها رو نشونم داده. نا امید نیستم. ولی یه وقتایی دلخور میشم. دلم می خواد بدونم چی میشه. کجا میریم. مشکل از منه که عجولم و کم طاقت.
الان از اون وقتاس که دلم حسابی برای خدا تنگ شده.
+ ممنون بابت این دعای خوبی که در حقم کردی. دوست دارم یه روز بیای بگی که راهی کربلایی. هر چند که شک ندارم اجر صبر الانت کمتر از زیارت نیست.
++ امام رضا... آخر یه روز میرم بست میشینم تو حرم و التماس می کنم که منو همونجا نگه دارن. مشهد عزیزم. انشاءالله خیلی زود نصیبت بشه. مسلمیه به یادت بودم:)
+++چیزی درباره ش نمیدونم. در حد همون یکی دو مطلبی که خودت نوشته بودی فقط.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">