روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

این سه هفته ای که گذشت...

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ق.ظ

قرار بود روز تولدم از خونه بزنم بیرون. تنهای تنها.

می خواستم با خودم خلوت کنم و با یه دو دوتا چارتا کردن ببینم الان دقیقن کجای زندگیم وایستادم و قراره کجا برم.

مریضی یهویی و چند روزه ی مامان و خونه نشین شدنش منو تو خونه نگه داشت و شدم مامان خونه. فکر کردم با چند روز تاخیر برنامه رو اجرا کنم . واقعن احتیاج داشتم به این خلوت. ولی چندتا تا اتفاق و کاراهای پیش بینی نشده نذاشتن که من کاری رو که می خوام انجام بدم. 

دلم می خواست برم  کافه ی دوست داشتنیم که یه جورایی پاتوقمم شده این روزا.

بعدش هم می خواستم یه چرخی همون اطراف بزنم و یه سری چیزایی که احتیاج داشتمو بخرم. ولی با اتفاقایی که افتاد دیگه کافه رفتن و ادامه ی برنامه ی قبلی فایده نداشت. دلم یه طبیعت گردی درست و حسابی می خواست. فکر تنها بیرون شهر رفتنو که نمی تونستم بکنم. تصمیم گرفتم برم سمت جمشیدیه و از اونجا تنها برم بالا تا تپه ی نورالشهدا. دقیقن از روزی که تصمیم گرفتم برم انقد برف اومد که تنها جرائت نکردم برم.

حالا از اون روزا و هوار شدن همه ی اون اتفاقا حدود سه هفته گذشته.

دو بار رفتم کافه ی مورد علاقه م ... ولی تنها نبودم. سه نفر بعد شنیدن اینکه می خوام برم نور الشهدا اعلام آمادگی کردن که همراهم باشن و منم منتظرم وضعیت هوا درست بشه و برنامه ریزی های لازمو انجام بدم تا همه با هم بریم اونجا. :) سه نفر هم دورا دور و مجازی کنارم بودن و تنهام نذاشتن و مطمئنم اگه اینجا بودن تا حالا باهاشون سه بار دور تهرانو چرخیده بودیم 😆

تو روزایی که حس می کردم دلم می خواد تنها باشم، انقد اتفاقای جور واجوری افتاد و انقد آدمای اطرافم (از راه دور و نزدیک) دور و برم بودن که یه لحظه هم تنها نموندم. 

می خواستم تنها بشینم و به خودم فکر کنم. ولی خدا یه کاری کرد که تو جمع باشم و به آدمای خوب اطرافم فکر کنم. 

الان بعد از سه هفته میگم من یکی از خوشبخت ترین دخترای این دنیام.

روزی که تصمیم به تنها بودن گرفتم هم احساس بدبختی نمی کردم. برعکس حالم خوب بود و حس می کردم یه سالی هست که زندگیم رو انداختم رو روال و دارم خوب جلو میرم و هیچ اتفاقی نمی تونه منو از زندگیم عقب بندازه و تو این تنهایی قرار بود برنامه ی یه سال جدیدو برا خودم بنویسم و مرور کنم.

ولی الان فکر می کنم که حضور آدمای اطرافم تو این حال خوب و رو روال افتادن خیلی تاثیر گذار بوده و من تنهایی نمی تونستم این حال خوبو داشته باشم. :)


  • ۹۵/۱۱/۱۸
  • خانوم فاف

نظرات  (۷)

عکس پروفایل جدید،شعر جدید،سال جدید،فکرای جدید(: 
آسمونت ابریه آبی، با نم نم بارون بهاری...❤جدیش می گیریم قربان!( ;
پاسخ:
آره دیجه.. باید همه چی رو جدید کرد یواش یواش ؛)
دم شما گرم رفیق ❤🌸
ابتدای کند بارون چیه؟!من که نمیفهمم چیو باید جدی بگیرم ولی شما حتما اضافه وزنتونو جدی بگیرین!
:))))))))))))))))))))))))))))) 
کافه ی مورد علاقه تون کجاس؟ما رو هم ببرین!ما رو فقط میبرن قهوه خونه املت میدن بهمون با رب! 
|:
:|
:|
زندگی بورژوازی دارین شما!
چرا فکر تنها بیرون شهر رفتنو نکردین؟!خیلی حال میده که! 
یکی از لذایذ حیات مادی بشر،پیچوندن دوستان و تنهایی تفریح کردنه!
...
خیلی خوبه که همچین حسی دارین،من حس میکنم خیلی بد میگذره ایامم.برای هیچکدوم از اهداف و علایقمم کلا کاری نمیکنم.کلا رو روال نیس.اابته فکر نمیکنم مال هیچکس رو روال باشه.مال شمام نیس منتها شما حس میکنین اینطوریه و من همچین حسی نمیکنم.مهمم شاید برای خیلیا همین حسه باشه وا ولی کلا حقیقت اینه که  هرسال همه ی ما نسبت پارسال بدتره.
من میگم اصلا بیاین بریم امریکا! 
D:
پاسخ:
با اینکه بعد خوندن خط اول کلی خندیدم ولی خب با این کامنتایی که می ذاری کافه هم می خوای؟ 😒😒 حتتتتتمن می برمت 😛
آدرسشو بذارم اینجا، کافه ی مورد علاقه م شولوخ میشه دیگه برا خودم جا نمی مونه که برم یه پاستا پنه بخورم و بعدش هم یه هات چاکلت سفارش بدم با کیک شکلاتی :)))))))))
تو برنامه م یه قهوه خونه هم هست ... می خوام برم املت بخورم. ولی هنوز جور نشده برم:|
.
.
.
چون من دخترم اجازه ی یه همچین کاری رو ندارم. وگرنه حتمن یه روز می رفتم بیرون شهر. :/
برا من خیلی کم پیش میاد دلم بخواد تنها برم بیرون. با این حال سعی می کنم وقتایی که دلم تنهایی می خواد تنها باشم و به حسم احترام بذارم (ببین چقد با کلاسم 😎) ولی یه وقتایی مث این دفعه شرایط یه جوری میشه که نمیشه. البته این سری خوب شد که جور نشد.به همون دلیلی که تو متن نوشتم. :)
و در آخر اینکه فاطمه ای داره از رو روال افتادن حرف می زنه که چند سالی درجا زده و هیچ قدمی برای خواسته هاش بر نداشته. درسته که همه چی  100% رو روال نیست (و این خیلی طبیعیه ) ولی همین که شروع کردم به تغییر زندگی و تا اینجای کار (از نظر خودم) خوب جلو اومدم، برام حس خوشایندی داره. آدما هیچ وقت به رضایت کامل نمی رسن تو این دنیا. ولی مسیری که انتخاب می کنیم برای ادامه ی زندگی میشه یه جوری طی بشه که حالمونو خوب کنه. البته که همیشه همه چی طبق نظر ما نیس، ولی میشه همین رو هم جوری زندگی کرد که خیلی سخت نباشه. 
به طور کلی معتقدم که باید از اتفاقات و موفقیت های کوچیک بیشترین لذت رو برد و از اتفاقای بد کمترین ضربه رو خورد.
فک کنم دلیل اینکه آدم سرخوشی به نظر میام هم همین باشه.
من که پایه م... فقط هزینه هاشو می پردازی عایا؟ 😆😆😆
چققققد حرف زدم😐

"ابتدای کند بارون"احوال شما؟
حال "اواسط تند بارون" و "اواخر تیز آفتاب ظهر"چطوره؟
:)))))))))))) 
شبیه اسامی سرخ پوستیه!الان به خانوم ابتکار میگن"گرد و غبار اهواز" به قالیباف میگن"آزبست هوای پایتخت"! 
:) 
از همه بهتر واس رییس جمهوره:"سنگ پای قزوین"

پاسخ:
😂😂😂 سنگ پای قزوین خوب بود😂😂😂
.
.
ینی الان این ابتدای کند باران هم به اضافه وزن اضافه شد؟
خدا صبرم بده 😢😢😢😢😢
پاستا چیه؟!همون ماکارونی ماهاس یا چی؟!هات چاکلت چیه؟!آقا،شماها خیلی بورژوایین.
اون قهوه خونه ای که ما میریم کلا همه بچه های گاراژ و راننده های ولایتمونن.بعضا دیده شده یه شونه تخم مرغ و نصف قوطی رب،توسط سه نفر از عزیزان خورده شده.کلا جای مناسبی نیس برای املت خوردن شماها.بی اشتها میشین.خیلیا تو همین ولایتمون هم پرهیز دارن از املت این جاهایی که ما میریم.من هم تازه بچه محل و اینام میرم وگرنه من هم نمیرفتم.
خارج شدن از شهر مگه مرد و زن داره؟!چن دفه برین عادی میشه براتون.
چیزای کوچیک هم لذت نداره.همون بیشترینش هم دو دیقه خوبه بعدش آدم بنظر بی عار میاد.البته که کوچیک و بزرگ مسایل بسته به شخصیت آدم فرق داره.برای یکی پول و اعتبار و مدرک تحصیلی بزرگه و برای یکی عوارض این چنین کوچیکه و به جاش چیزای دیگه بزرگ بنظرش میاد.باری،این خوبه که این حسو دارین،ولی این بده که تقویتش کنین.
تنهاییتونو هم به هیچ چیز و هیچ کس جز بیتتون و اهلش نفروشین.
اضافه وزنتونو هم کم کنین و به "مه غلیظ صبح گاهی"سلام منو ابلاغ بفرمایین!مسواکتونو هم بزنین!
                                                   :))))))))))))))))))))))))))))) 

پاسخ:
شما میگید ماکارونی؟ چه با کلاس. ما میگیم ماکارانی ... تازه یه نیمچه تشدیدی هم رو کاف می ذاریم 😆😆
اینارو میگی که دلم برات بسوزه ببرمت پاتوقم؟ ... من گول نمی خورم که. بورژوا هم اونایین که نیاوران به پایینو ندیدن اصن و سفرای خارجی هم میرن. 😄
من خودم یه قهوه خونه مناسب سراغ دارم. تازه یه بارم می خوام برم قهوه خونه آذری دیزی بزنم بر بدن 😎 
والا برا خودم عادیه... خانواده براشون عادی نیست که من تنها برم سفر. دیگه یه جاهایی آدم راحتتره که کوتاه بیاد. 😉
 نمیگم از وضعیتی که هست راضی باشیم. میگم لذت ببریم از داشنه ها و مسیری که داریم طی می کنیم. مثلن من قرار می ذارم که یه کتاب 100 صفحه ای رو تو یه ماه بخونم. تو حالت اول یه هفته می خونم و بعدش نمی خونم و نصفه می ندازمش اون طرف و به همین یه هفته خوندن راضی ام. ولی یه وقت تو کل یه ماه اون کتابو می خونم و آخر ماه می بینم نشد اون صد صفحه رو تموم کنم. اینجا میگم که لازم نیس ناراحت باشم. مهم اینه که من تلاشمو کردم. به هر دلیلی نشده که تموم بشه.حالا به جا یه ماه، یه ماه و 10 روز طول می کشه خوندش. درسته که طبق قرار پیش رفتن لذتش بیشتره. ولی میشه از این 10 روز اضافه هم لذت برد. الان لازمه بیشتر توضیح بدم؟😎
مسواک هم میزنم 😒😒
واللاع!
پاسخ:
نمی برمت کافه 😆😆
خب کی قراره ما رو ببرین کافه حالا؟قول میدم زیاد نخورم،مودب هم باشم.   
:)))))))))))))))))))))))))))))))) 
+بیشتر توضیح بدین! 


پاسخ:
😄😄
اول باید قول بدی دیگه نگی اضافه وزنمو جدی بگیرم. بعدشم جدی بگیری آسمانم را😆😆😆
بعدش حالا فکر می کنم در مورد کافه رفتن یا نرفتن😎
+حال ندارم دیگه :))))))
هیچوقت برای یک ایرانی شرط نذارین!اونم با این اضافه وزن!
:)))))))))))))
مدل مذاکره کردنتون شبیه مدل جان کری اینا تو برجامه.من این همه کار بکنم و این همه کار نکنم تا ساید شما یه فکری کردین؟!اول شرط میذارین بعد راستی آزمایی میکنین بعد دوباره شرط میذارین بعد بازم راستی آزمایی میکنین،بعد اگه ماها به قولامون عمل کردیم،شما برای تلافی بخاطر بزرگی بینی جهانگیری هم که شده تحریم جدید وضع میکنین!
"ابتدای کند بارون"بدعهدی هستین!
D:
+توضیح!توضیح!توضیح!
پاسخ:
چقد هم که حرف گوش میدی آخه 😕
دیگه وضعیت همینه دیگه... می تونی مث احمدی نژاد قبول نکنی :)))
ولی قبول کردن این شروط به نفعته 😆😆 از ما گفتن.
+ نداریم نداریم نداریم :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">