روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

اربعین (قسمت دهم ... کربلا )

سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ب.ظ

لحظه ی ورود به کربلا فقط می تونستیم خدا رو شکر کنیم به خاطر اینکه رسیدیم. یکم باور کردنش برام سخت بود.
بعد اذان مغرب بود که روبه روی باب راس الشریف  تو خیابون شهداء نشسته بودیم. منتظر بودیم تا یه بنده خدایی بیاد و جای خواب رو برامون درست کنه. تو اون مدتی که کنار خیابون نشسته بودیم یه خانواده ی اصفهانی اومدن سمت مون و گفتن ما تو یه خونه هستیم و خیلی خوبه. بیاید با ما بریم. چون راهشون دور بود قبول نکردیم.
چند دیقه بعد دو تا پسر جوون اومدن سمت مون.
پشت تل زینبیه یه محوطه ای هست که ایرانی ها یه موکب بزرگ می زنن هر سال.( انشاءالله قراره تو اون محوطه صحن عقیله ی بنی هاشم رو بسازن تل زینبیه قشنگ میفته وسط صحن.) اون بنده خدایی که منتظرش بودیم قرار بود جای خواب ما رو تو همون موکب درست کنه. اون دو تا پسر هم تو اون موکب بودن. اومدن جلو گفتن ما داریم میریم. دو تا کارت داریم. همینجا بمونید ما میایم کارتامونو میدیم به شما. همین که رفتن اون بنده خدایی که گفتم اومد و گفت تو چادرا اصلن جا نیس. براتون تو محوطه جا گرفتم. بعدش کلی منتظر پسرا شدیم که ازشون تشکر کنیم. ولی هر چقدر وایستادیم نیومدن و انقد خسته بودیم و سردمون بود که مجبور شدیم بریم.
رفتیم داخل و جور شد که بریم داخل چادرها.
کربلا که رسیدیم مریضی من شدید شد و یه سری مشکلات دیگه هم پیش اومد که رسمن افتادم.
شبی که رسیدیم رفتم بهداری ای که تو موکب بود. یه سری بهم آنتی بیوتیک و شربت و اینا دادن. ولی فایده ای نداشت.
شب دومی که تو کربلا بودیم یه خانومی رو آوردن تو چادر ما و گفتن همسر این خانم از صب حالش بد شده و نمی تونه پاهاشو تکون بده. بنده خدا خیلی حالش بد بود. پرسیدم دفعه اولیه که اومدی کربلا؟ گفت آره. گفتم خوب میشن شوهرتون. نگران نباشید.خاصیت کربلا همینه.
شب سوم هم یه خانم جوونی که با یه نوزاد سه چهار ماهه اومده بود کربلا اومد تو چادری که ما بودیم. می گفت از قم اومدن و تا کربلا مشکلی نداشته... ولی از وقتی رسیده کربلا اشکش در اومده و دعا می کرد زودتر صبح بشه که برن.
حال منم شب آخر به وخیم ترین حالت ممکن خودش رسیده بود و دوباره دکتر لازم شدم. دختر عمه هم با یکی دو درجه ارفاق نسبت به من حال خیلی خوبی نداشت.
با همه ی اینا، شرایط ما تو کل این سفر خیلی خوب بود نسبت به خیلی ها. یه جاهایی واقعن شرمنده میشدم از مردمی که شرایط خیلی سختی دارن.
تو کربلا به خاطر ازدحام جمعیت خیلی نمیشد سمت حرم رفت و ما ترجیح می دادیم از دور سلام بدیم. خیابون های اطراف حرم پر بود از دسته های عزاداری و موکب هایی که غذا می دادن. 





مدت زمان: 30 ثانیه 


سه شب کربلا موندیم و روز سوم پیاده تا خارج شهر کربلا اومدیم و از اونجا ماشین گرفتیم به سمت نجف.


  • ۹۵/۰۹/۰۹
  • خانوم فاف

نظرات  (۱)

انقد که بهداشت وضعش بده.همه مریض شدن تقریبا.باید یه فکری بکنن واسش وگرنه بعیده اربعین همینطور بمونه مخصوصا اگه بیماری واگیردار جدید بیاد عراق که اونوقت نمیشه گذاش برن ملت. 
پاسخ:
به خاطر آب و هواشونه بیشتر... دفعه بعدی اگه رفتم باید اول از همه برم چند کیلو پیاز بگیرم... یه سریشو بخورم... یه سری هم شبا پوست بکنم بذارم دور و برم بعد بخوابم... فک کنم اینجوری مریض نشم. 
حالا امتحان می کنم اگه جواب داد، میام تجربیاتمو در اختیارتون می ذارم 😎

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">