روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

۲۷۴ مطلب توسط «خانوم فاف» ثبت شده است

دو روز پیش با مدیریت سابق تلفنی حرف می زدم، بهش گفتم دلم می خواد بیام اونجا ولی وقت نمیشه. شما کی هستید موسسه؟

گفت فردا، (یعنی دیروز) بچه ها گفتن کلاس میان با اینکه تعطیله.

دیروز رفتم موسسه. بعد یه حال خیلی بد.

خسته از روزمرگی کارمندی و دادن جداب منفی به همکار بعد دو ماه و نیم و هر روز چشم تو چشم شدن با ایشون

  • خانوم فاف

دیروز روز غمگینی بود برای من.

غمش با غم ها و ناراحتی های زود گذر فرق داشت.

از اون غم ها بود که آخرش رسید به های های گریه کردن و مامانم اومد نشست کنارم.

سر همه چی غمگین بودم و دل شکسته...

آخرش سر بهونه ی بچگانه ای زدم زیر گریه. به مامانم گفتم تو برای "ر" خوراکی شو میاری تو اتاق. برا من حتی چایی هم نمی ریزی!

بعدشم بغض چند ساعته م شکست و حالا گریه نکن و کی گریه کن.

هنوزم دلم سنگینه. هنوزم دلم گریه می خواد.

خیلی خیلی کم پیش میاد من اینجوری غمگین بشم.

کم یا زیاد فکر می کنم نباید بهش رو بدم. 24 ساعت کافیه برای این غم.

دیگه باید شیفت کنم رو همون حال خوب و دنیا ارزش این حرفا رو نداره و بهتره که تلاش کنم و از این حرفا.

  • خانوم فاف
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۰:۲۲
  • خانوم فاف

پارسال بود که یه جا گفتم من دلم نمی خواد خدا رو اثبات کنم. دلم میخواد که دلی بدونم هست و دوستم داره و حواسش بهم هست. من دلم می خواد که خدا داشته باشم بدون هیچ اثباتی...

و امروز بعد دیدن متن زیر فکر کردم چقدر جناب نصراله حکمت خوب تر توضیح داده همونی که منظور من بوده رو!

.


"بسیاری از کسانی که خدا را اثبات می کنند، دانسته یا ندانسته، میخواهند خودشان را، و فهم خودشان را اثبات کنند. خدای خالق جهان و خالق انسان، نیازی به اثبات من ندارد و در آن سوی اثبات و انکار است. خدائی را که من اثبات می کنم، خدای مخلوق من است، نه خدای خالق من. راه شناختن خدا، از درون خود انسان عبور می کند. آن جا که خدا را بیرون از خود، طلب می کنیم، خود را در حجاب فهم این و آن قرار داده ایم...

‎من خدائی را دوست دارم و به آن عشق می ورزم و او را می پرستم که قابل اثبات نباشد. خدائی که اثبات شود، پرستیدنی نیست. خدای معبود، خدائی است در آن سوی اثبات و انکار؛ اما خدائی را که اثبات کنند، در نهایت، خدائی است همانند یک اصل ریاضی که قطعی است، اما پرستیدنی نیست.
‎آنان که خدای خالق را انکار می کنند، خود را تسلیم خدایی مخلوق خواهند کرد. خدای خالق انسان، مهربان است، انسان را دوست دارد و به او عشق می ورزد؛ اما خدای مخلوق انسان، انسان را دوست ندارد."

 

++ داشتم پیج اینستامو ورق میزدم. چقدر قدیما شادتر بودم. چقد همه چی بهتر بود. هر چند که اون موقع اینجوری فکر نمی کردم. ولی اون موقع هم تو وبلاگم مرتب می نوشتم. هم برا اینستا و عکس و فیلمش کلی فکر می کردم و ایده داشتم. الان هر چی می خوام بذارم میگم خب که چی؟

نمی دونم این خب که چی ینی عمیق تر شدن و کمتر پرداختن به ظواهر و یا نشونه ی افسردگیه!!!!

+++ یه لحظه سرم چرخید سمت تی وی. دیدم تو تیتراژ یه فیلمی اسم یه بنده خدایی صدرا صدری بود. به نظرم که گند فلسفه رو در آوردن با این اسم گذاشتنشون.

++++ خدایا هر چی دادی شکرت. هر چی ندادی بیشتر شکرت :)

.

  • خانوم فاف

من این روزا بعد از قریب به 30 سال زندگی تازه فهمیدم که خودمم نمیدونم چی می خوام از زندگی.

و به نظرم این خودش قدم بزرگیه!!!

حالا اینکه کی بفهمم دقیقن چی می خوام، الله علم!!

غیر دقیقش هم باز همون الله علمه!

  • خانوم فاف

اربعین؟

الان مهرانیم.

مرزا رو رد کردیم...

میریم نجف.

فقط با اتوبوس داخل شهری نیومده بودم مرز که امسال محقق شد به حمد الله :)))

امضا: یک عدد فاطیمون نفله و له😎

  • خانوم فاف
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۸
  • خانوم فاف

عرضم به خدمتتون که سلاملکم😁

  • خانوم فاف

مدیر می خوان برای روز معلم کتاب بخرن.

پارسالم همین کارو کردن، یهویی و بی هماهنگی با ما :|

امسالم دقیقن همون برنامه داشت اجرا میشد که من صبح فهمیدم.😎

همکار میگن گل بخریم و مدیر مخالفند. منم کلن حال ندارم خودمو وسط مخالفتا بندازم. فقط اگه لازم باشه پیشنهادات و انتقاداتو منتقل می کنم.

صبح که داشتم با مدیر تلفنی حرف می زدم. گفتن کتابای پیشنهادی تو بگو.

منم کتابای پیشنهادی مو فرستادم. با این پیش فرض که حداقل اگر برا سایر اساتید پیشنهادم قبول نشد، اگر خواستن برای منم کتاب بخرن، شاید برای من از لیست خودم انتخاب کنن. کلن تیری در تاریکی رها کردم رفت.

...

وقتی داشتم از لیستم، کتابایی که فکر می کردم مناسبند رو انتخاب می کردم، رسیدم به کتاب "نقاشی قهوه خانه ای".

تو گوگل سرچ کردم ببینم قیمتش چنده و برا مدیر بفرستم که دیدم 97 هزار تومن ناقابله. کلن از پیشنهاد دادنش پشیمون شدم.

برا این یکی باید گلریزون بگیرم تا بتونم بخرمش😐

...

از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون سه تا از کتابایی که فرستادمو مطمئنم مدیر باهاشون مخالفه، ولی فقط به نیت این که شاید برام بخرن فرستادم😆

اینا:

من در رقه بودم خاطرات محمد الفاهم عضو جدا شده داعش

به من گفتند تنها بیا (پشت خطوط داعش)

با رمان شیفتگی ها از خابیر ماریاس

  • خانوم فاف

. پنج شنبه که با زهرا ولیعصر پیمایی کردیم و یک بند حرف زدیم، از منطقه ی پارک وی تا میدان ولیعصر تا دلتون بخواد موش دیدیم و در مورد موشا و زیاد شدن شون نظریه دادیم.

. تو پارک ملت هم یه خانوم پیر و با کلاس و پولداری رفت چندتا گربه رو جمع کرد، بهشون سوسیس داد.

. سمت تئاتر شهر به پایین، منیریه و مولوی و اون طرفا موش ندیدیم راستش. شایدم بوده و از چشم ما دور مونده.

همون جا به زهرا گفتم جالبه که بالا شهر انقد موش هست و اینجا موشی رویت نمیشه و اونم منو تایید کرد.

. برگشتنی پیام سمیه رو دیدم و نزدیک خونه که رسیدم بهش زنگ زدم که برم پیشش.

ماجرا موشا رو براش تعریف کردم و گفت چند روز پیش تو رادیو شنیده یه آقایی گفته وقتی آدما چرخه ی طبیعت رو بهم میزنن، موش هم زیاد میشه! اگه گربه گرسنه نباشه نمیره موش بگیره.

اینجا بود که فهمیدم چرا بالاشهر موش داره و پایین شهر نداره. اگرم داره تعدادش خیلی کمتره!

. چند وقته محل ما گربه هاش کم شدن و سگاش بسی زیاد!!!

از سمیه پرسیدم گربه رو سگ می خوره! سگه رو کی می خوره؟! که گفت نمی دونه و به نتیجه ی خاصی نرسیدیم.


نتیجه ی اخلاقی: انقد تو همه چی دخالت نکنیم. 


  • ۳ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۷
  • خانوم فاف