روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

روزهای زندگی

روز نوشت های یک عدد دختر زمستونیِ عاشق بهار...

‏وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
.
.
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
.
.
✔ اگه دوست داشتید اینجارو بخونید :)
✔✔ اگه رمزو خواستید پیام بدید، در خدمتم :)

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

انقد خوشحالم و انقد حالم خوبه که نمی دونم از کجا شروع کنم.
...
از دو روز قبل که اومدنش قطعی شد، کلی حال خوب اومد سراغم و دل تو دلم نبود برای اومدنش.
برنامه هایی که تو ذهنم بود رو مرور می کردم. کلی هیجان داشتم و همش دلم می خواست که زودتر امروز بیاد.
...
امروز از راه رسید... خود واقعیشو دیدم. دست شو گرفتم. بی خیال همه ی آدما دوتایی تهران رو دور زدیم، خندیدیم، عکس انداختیم. پیتزا هم خوردیم.😉

 

 

 

دختر خونگرم کویر مرسی که با مهربونی و صمیمیتت امروز رو دو چندان خوش تر کردی به من. مرسی که این همه راه رو اومدی و کلی خسته شدی و بی خوابی کشیدی و تو این گرمای سوزناک مرداد تو شهری که خیلی هم دوسش نداری همراه من شدی.

تو واقعی ترین دوست منی تا همیشه❤
...
خوشحالی امروزم وقتی تکمیل شد که کوثر بهم زنگ زد گفت تو راه تهرانه. چقد امروز به یادش بودم.

میشه بمونی تا کوثر هم برسه؟

* عنوان اقتباسی از "تهران شلوغه، دستمو بگیر..." از وبلاگ میس واو

  • خانوم فاف

.

""^

 

...
"تابستون بهم گفت شاید برای میلاد امام رضا(ع) بریم مشهد. خوشحال شدم براش و بیشتر برای مامانش. چندین سال بود که دلش زیارت می خواست و هی نمیشد...
...
سه روز قبل میلاد امام رضا(ع) جور شد که ما بریم مشهد... کلی رویا بافی کردم برای خودم، گفتم وقتی رسیدیم مشهد با هم هماهنگ می کنیم و میریم حرم. اصن یه شب تا صبح تو حرم می مونیم و کلی با هم حرف می زنیم.به لحظه ی اولین دیدارمون فکر کردم. لابد باید هم دیگه رو محکم بغل می کردیم و کلی ذوق می کردیم از با هم بودنمون... باید حواسمون پرت میشد از نگاه آدمایی که از کنارمون رد میشدن، حتمن یادمون می رفت که کجاییم و آخر یکی از خادمای حرم میومد سروقتمون و با اون چوبای پر دار میزد بهمون و می گفت خانم اینجا حرمه!! ...
...
نشد... نیومدن! گفت قسمت نبود که بیایم.
بیشتر از همه ناراحت مامانش بود. قول داد که خودش برای اربعین مامانشو ببره مشهد.
خیلی سختی کشید... خیلی غصه خورد... می گفت خوشحالی رو تو چشمای مامانم می بینم، فاطمه اگه بازم نشه چی کار کنم؟
...
این چند روز همه ی حرفامون درباره ی سفرشون بود. من سوال می کردم و اونم گزارش لحظه به لحظه می فرستاد. کلی ذوق می کردیم و ته دلمون نگران هم بودیم...
...
من به کربلا نرسیدم...
خوشحالم که الان اونا مشهدن.
خداروشکر
.
..
...
#آمدم_ای_شاه_پناهم_بده
#سپردم_دل_را_به_جاده
#خرم_آن_لحظه_که_مشتاق_به_یاری_برسد"

.

.

* این متن رو سه روز قبل اربعین 94 تو اینستاگرامم برای دوستم کوثر نوشتم.

هم دلم می خاست الان شب میلاد امام رضا (ع) بود و من مشهد بودم... هم دلم تنگ شده برای دهه ی اول محرم... هم دلم پیاده روی اربعین می خواد.

دلم هوای اون روزا رو کرده.

عکس: مشهد- شب میلاد امام رضا(ع)- پارسال

فردا نوشت: کوثر تو راه تهرانه :)

  • خانوم فاف

فکر می کنم بیشتر از هر چیزی به زود خوابیدن احتیاج دارم.

اینکه شب ها ساعت 9 بخوابم و صبح زود هم از خواب بیدار بشم.

این ایده آل منه برای خواب.

ولی تا نزدیکای سه کاملن بیدارم... بعدش هم هی بیدار میشم وسط خواب... و تقریبن بعد نماز صبح می خوابم تا ساعت 10 و 11.

برم تلاش کنم برای خوابیدن.

شب بخیر😊



  • خانوم فاف

این روزا فهمیدم که:

حق ندارم حال بد خودمو تو ظاهرم نشون بدم

حق ندارم حوصله نداشته باشم با کسی حرف بزنم و جوابشو بدم

باز خواست شدم برای حال بدم.

اونایی که مثل سابق نذاشتم از حال بدم خبردار بشن که هیچی. 

ولی اونایی که فهمیدن درک نکردن.

آدما که نباید همیشه حال و حوصله داشته باشن.

این روزا برای من خیلی سخت گذشت.

ولی قول میدم که دیگه نه اینجا بنویسم از حال بدم... نه با کسی حرف بزنم.

شاید تقصیر خودمه...

همین!


  • خانوم فاف